سفرنامه ۱

 

جای همتون خیلی خالی بود٬ این بهترین سفری بود که رفتم٬ فکر نمیکردم تا این حد خوب باشه .

از لحاظ معنوی که خیلی خوب بود هر چی بگم کم هست.من همراه مامان و مادر جونم(مامان مامانم)و تعدادی از فامیل بودیم که هممون ٢۱ نفر میشدیم.جاتون خالی خیلی خوش گذشت٬ان شا ا... خدا قسمت هر کی دوست داره بکنه.

 رفتنا پروازمون به مدینه بود و پرواز آروم و خوبی داشتیم برعکس وقتی که از جده بر میگشتیم ایران ٬چشمتون روز بد نبینه ٬فکر کنم رفتنا از جاده آسفالت رفتیم و برگشتنا از جاده خاکی .

اولش که خیلی بد بلند شد و نیم ساعت از پرواز گذشته بود ٬هواپیما آنچنان به لرزش افتاد که مهماندارها وسط هواپیما نشستن و رنگشون پریده بود.من مابین مامانم و دختر خاله مامانم نشسته بودم حالا از این طرف حال بد مامانمو میدیدم که رنگش پریده و چشماشو بسته و ازین طرفم دختر خاله مامانم از من کیسه میخواد برای...

خلاصه تو همین گیر و دار بود که دختر خاله مامانم گفت میخواد بره دستشوئی و لیوان آبش رو داد به من و بلند شد و منم که میخواستم همراش برم  چون حالش بود با عجله بلندشدم٬ لیوان آب هم درست رو پاهام و صندلی چپه شد.

بعد ازین که برگشتم٬ اومدم بشینم دیدم صندلی خیلی خیس شده .اونوقت جریان رو تعریف کردم.دختر دایی مامانم گفت: شما که رفتین من اومدم جای تو بشینم دیدم خیسه٬ فکر کردم ترسیدی خودتو خیس کردی.و این باعث شد کلی بخندیم. منم خودمو عزت کردم بالشت رو گذاشتم رو صندلی و بالاش نشتم.

مدینه:

مدینه شهری خلوت و آروم بود .تو مدینه به محضی که وارد مسجدالنبی میشی و چشمت به گنبد سبز پیامبر میوفته دلت باز میشه٬ خیلی قشنگ هست. گذشته از حالت معنوی که داره٬ داخل مسجد معماری خیلی زیبایی داری که عظمت خاصی به مسجد النبی داده.هر چی از خوبی اونجا بگم کم هست .

شب اولی که رسیدیم هوا خیلی خوب بود ولی فرداش خیلی گرم شد٬ چشمتون روز بد نبینه صورتم از آفتاب تیکه تیکه و قرمز ریخت بیرون و خیلی هم ورم کردم البته  قبل از رفتنم به خاطر آمپولهای کورتونی که زده بودم ورم کرده بودم ولی تو مدینه به اوج زیباییم رسیدم ٬چشمام از شدت ورم نصف شده بود که تا حالا تو عمرم این قدر زشت نشده بودم .خلاصه کار به جایی رسید که مامانم برای این که گرما برای بیماری ام اس بد هست و صورتم به خاطر آفتاب یک چیزهایی شبیه جوش زده بود برام یک چتر سفید خرید و دست من بیچاره داد و من محکوم بودم که حتما  برای بیرون رفتن چتر بالای سرم بگیرم.

چیزی که از رفتار مردم اونجا برام عجیب بود رانندگی خیلی بد و وحشتناکشون و پارک کردن ماشینهاشون بود ٬هر جا اراده میکردن حتی وسط خیابون پارک میکردن و میرفتن و کسی هم اصلا کار نداشت و اعتراض نمیکرد.اما موقعی که عابر پیاده میدیدند بدون استثنا می ایستادن تا رد بشه. البته مدینه شهر خیلی خلوتی بود اگه تو ایرن مخصوصا شهرهای بزرگ کسی بخواد برای همه عابرهای پیاده واسته فکر کنم فرداش خونه برسه.

دومین مسئله که البته در عربستان سعودی عجیب نبود وقتی بود که سوار تاکسی میشدیم و این پسر خاله مامان من هم که خیلی شوخ هست شروع به صحبت با راننده میکرد و آمار زن و بچشو میگرفت و ما هم میخندیدیم(ناقابل٣ تا زن و ٢۰ تا بچه و ٣۰ سال سن داشت)اما دو مورد خاص هم دیدیم که یک زن داشتن البته کاشف به عمل اومد که سعودی نبودن. یکیشون الجزایری بود و میگفت اگه من زن دوم بگیرم مساوی با این هست که زنم هم دوباره ازدواج کنه.

سه روز آخر که تو مدینه بودیم بارون خیلی خوبی اومد و هوا عالی شد.خیلی زود هفت روز تموم شد و باید از مدینه به مکه میرفتیم خیلی کم بود و زود تموم شد.

 

اطلاعیه:حال دوستم خوبه فردا از بیمارستان مرخص میشه٬از کلیه دوستان هم به خاطر دعاهاشون ممنون و سپاسگذارم .از کلیه دوستان هم بابت این که به وبلاگهاشون نرفتم عذر میخوام چند روزه اصلا تو اینترنت نیومده بودم.

 

 

 

حاج خانم برگشت ولی...

 

سلام

دلم براتون خیلی تنگ شده بود.جای همتون خالی٬ خیلی خیلی خوب بود و ایشا... خدا قسمت همتون بکنه برین ٬تا نرفتین نمیدونین که چقدر خوب هست.اونجا به یاد همه بودم و برای همتون خیلی دعا کردم .از طرف همتون طواف کردم و نماز خوندم.تو مدینه هم داخل مسجدالنبی براتون نماز  زیارت رسول ا...و نمازحاجت خوندم ان شاا... که همتون به هر چی میخواین برسین.البته تو مکه هم چندین بار براتون نماز حاجت خوندم هم تو حجر اسماعیل و هم روبرروی مقام ابراهیم آخه این دو جا از مکان های مقدس هست و دعا زودتر مستجاب میشه. برای شفا همه مریضها و ببخشش گناهان همه هم خیلی دعا کردم البته اگه خدا این بنده حقیرشو قابل بدونه و...

راستش خیلی حرف برای گفتن داشتم و میخواستم کلی چیزی بنویسم ولی امشب یه خبر بد فهمیدم که دارم از ناراحتی و نگرانی میمیرم و نفسم دیگه بالا نمیاد.از دو روز پیش که رسیدم برام عجیب بود که یکی از دوستام با وجود اینکه که میدونست من کی بر میگردم ولی هیچ تماسی نگرفت .  منم هر چی اس ام اس زدم و تماس گرفتم جواب نمیداد امروز بعد از ظهر نگران شدم و خیلی تماس گرفتم بازم جواب نمیداد٬بلاخره یک نفر باهام تماس گرفت و گفت  دیده من خیلی تماس میگیرم و اس ام اس زدم که نگران شدم لطف کرد و بهم خبر داد که تصادف کرده و عملش کردن٬ الان هم تو بیمارستان هست .که کاش بهم نمیگفت چون الان دارم از ناراحتی منفجر میشم.

 اصلا حوصله آپ کردن نداشتم ولی گفتم بیام بگم شما ها هم براش دعا کنید. اون چند خط رو هم شرمنده فقط برای اینکه بگم به یاد همتون بودم نوشتم با وجود این که اصلا حوصله نداشتم٬ منو ببخشیداصلا دوست نداشتم این جوری آپ کنم.

برای سلامتیش خیلی دعا کنید یادتون نره٬ ممنونم.

 

ان شاا... تو اولین فرصت میام از سفرم میگم و تلافی میکنم.نقاشی هم نکشیدم شرمنده اصلا دل و دماغش رو نداشتم.

 

حرفهای آخر من

به نام يكتاي بي همتا

................................................................................................................................

بازگشت مريم خانوم  را از سرزمين وحي خير مقدم عرض مي نماييم.

                                                                                                   از طرف دوستان

................................................................................................................................

اين بالاييه مثلا پلاكارده.(ببخشيد مريم خانوم كه اينو دم خونتون نزديم)

بالاخره وقت رفتن رسيد.ممنونم از اينكه تو اين مدت تحملم كرديد.راستش وقتي ميومدم و ميديدم يه نظر به نظرات هر پست اضافه شده كلي خوشحال ميشدم.واقعا روزاي خوبي رو در كنارتون داشتم.هر روز ميومدم و نظراتتونو ميخوندم.ولي از اونجايي كه ياد گرفتم عمر همه خوبيها، كوتاهه بايد بگم اين نيز بگذرد.البته اين رفتن من براي شما خوبه چون بازم نوشته هاي قشنگ مريم رو ميخونيد،منم علي رغم اينكه حرفاي مريم رو هميشه دنبال ميكنم اما خب،يه خورده ناراحت ميشم چون اينجا،جايي بود كه ميتونستم يه خورده درد دل كنم باهاتون.بگذريم.اما خدا رو شكر ميكنم كه تونستم با شما آشنا بشم.

من شعرام اكثرا در مورد فراقه.اما يه شعر كوتاه دارم كه شايد اصلا نشه اسمشو شعر گذاشت.اين شعر براي اون موقعها است كه با خدا بحث داشتم.الانم بازم وقتي دلم ميگيره شرح حالمه.

دل من شده گرفته

ز هواي شرجي غم

شده ام ز غم فراري

به كجا شوم فراري!!!؟

كه به هر كجا روم من

ره آن بود غم آلود

گفتم كه شبيه شعر نيست.شما به چشم نثر بهش نگاه كنيد.

و اما عشق.....                                                                                                                      از عشقم خيلي گفتن اما هيچ وقت نتونستم احساس واقعيمو بيان كنم.شايد كلمات نتونه حرف دلمو بگه.من هميشه ميگم بگذار چشمانت حرفهاي دلت را بگويد.عشقم اگه حرفامو بخونه ميدونه تو چشمام چه خبره.برام دعا كنيد كه به اون آرزوهام كه گفتم برسم.من اگه زندم فقط به اميد خوشحال كردن عشمه.من بي عشق يعني هيچ.

حرفاي آخر.دوره مزاحمتهاي من به پايان رسيد.خوبي،بدي حلال كنيد.نميخوام نصيحت كنم فقط يه جمله به عنوان يادگاري ميگم.خدا رو هيچ وقت فراموش نكنيد.اطمينان داشته باشد اگه خدا رو داشته باشيد هيچ وقت كم نمياريد.از مريم هم يه تشكر ويژه ميكنم.مريم خانوم دستت درد نكنه كه اين موقعيت رو در اختيار من قرار دادي كه تو وبلاگت بنويسم. تو اين دوره زمونه پر هرج و مرج مرسي از اينكه بهم اعتماد كردي.

از همتون التماس دعا دارم.

يا علي.

حق نگهدارتون.

نويسنده: تنها (م.ر)

عشق،واژه اي از تبار پاكي

به نام يکتای بی همتا

با سلام.

چند روزي ميشه كه ميخوام آپ كنم اما خب نميدونم چرا اين سايته مشكل داشت.به هر حال اومدم ديگه.زياد غصه نخوريد چند روز ديگه خود مريم مياد و ديگه نبايد منو تحمل كنيد.فكر كنم  فقط يه بار ديگه  جمعه ميام اينجا مينويسم.

اين هفته اتفاقاتي برام افتاد كه مهمترينشون رفتنم به نمايشگاه كتاب بود.

يه اتفاق تو نمايشگاه افتاد كه الان هنوز حسرت ميخورم كه چرا نرفتم جلو يه چيزي بهشون بگم.راستش تو يكي از غرفه ها يه ويلچر رو از سقف آويزون كرده بودن و روش گل ريخته بودن.اون وقت ميدونيد براي چي بود؟چند نفر نشسته بودن زيرشو صندوق صدقات گذاشته بودن و نوشته بودن كمك به معلولين.شايد بگيد دارم از خودم دفاع ميكنم ولي بخدا اين موضوع شخصي نيست.من نميدونم چرا خيليا فكر ميكنن كسايي كه يه مشكل جسمي دارن احتياج به كمك مالي دارن.واقعا متاسف شدم.تنها كاري كه كردم  اين بود كه يه نگاه به متصدي اونجا كردم و سرمو به علامت تاسف تكون دادم.موقع بيرون اومدن چند تا پله بود كه با كمك دوستم ازش رفتيم بالا.يه آقاي مسني اونجا بود و گفت: مشكلاتتونو بريد بگيد.فقط يه لبخند بهش زدم.با خودم گفتم اي كاش مشكلات ما عدم مناسب سازي بود.مشكل نگرش انسانهاست.يه اتفاق ديگه هم افتاد كه هيچ ربطي به بالايي نداره.داشتيم همين جور ميرفتيم تو نمايشگاه كه چرخاي جلوي ويلچر افتاد تو يه چاله و منم به روي زمين پرت شدم.ولي خب،چيزيم نشد.

و اما عشق.....                                                                                                                   من اون دفعه تنها آرزومو بعد فراق نگفتم.من آرزوم اينه كه يه روزي كتاب شعرم چاپ بشه و عشقم با ديدن اسمم روي جلدش خوشحال بشه.همين.البته الان هم دارم سعي ميكنم يه جايي، مجله اي، روزنامه اي،نشريه اي باشه كه نوشته هامو اونجا چاپ كنم تا شايد عشقم نوشته هامو ببينه.ميدونم شايد مسخرم كنيد اما به مولا اينا آرزوهامه. 

راستش يه احساسي بهم ميگفت شايد عشقمم اومده باشه نمايشگاه.همش اينور و اونورو ميديم شايد براي يه لحظه هم شده ببينمش.اما خب به آرزوم نرسيدم.به هر حال نشد كه قلبم آروم بگيره.

من كه خيلي حرف زدم پس بذاريد يه شعرم بنويسم.من خودم اين شعر رو خيلي دوست دارم.از نظر من بهترين شعر سهراب سپهريه.شاعري كه من خودم از بين همه شاعرا بيشتر ازش خوشم مياد.شعراشو خيلي دوست دارم.

 

سفر

پس از لحظه هاي دراز

بر درخت خاكستري پنجره ام برگي روييد

و نسيم سبزي تار و پود خفته مرا لرزاند

و هوز من

ريشه هاي تنم را در شنهاي روياها فرو نبرده بودم

كه به راه افتادم

پس از لحظه هاي دراز

سايه دستي روي وجودم افتاد

و لرزش انگشتانش بيدارم كرد

و هنوز من

پرتو تنهاي خودم را

در ورطه تاريك درونم نيفكنده بودم

كه به راه افتادم

پس از لحظه هاي دراز

پرتو گرمي در مرداب بخ زده ساعت افتاد

و لنگري آمد و رفتش را در روحم ريخت

و هنوز من

در مرداب فراموشي نلغزيده بودم

كه به راه افتادم

پس از لحظه هاي دراز

يك لحظه گذشت

برگي از درخت خاكستري پنجره ام فرو افتاد

دستي سايه اش را از روي وجودم برچيد

و لنگري در مرداب ساعت بخ بست

و هنوز من چشمانم را نگشوده بودم

كه در خوابي ديگر لغزيدم.

 

يا علي.

نويسنده: همچنان تنها

مناجات

به نام يكتاي بي همتا

آن هنگام كه انسان آفريده شد،آن هنگام كه خداوند از روح خود در وجود انسان دميد و آن هنگام كه گل انسان سرشته شد، گوهري از جنس انسانيت در وجود او قرار دادند تا بتواند نيكيها را از زشتيها تشخيص دهد.

اما افسوس...

به ناگاه بادي از سوي سرزمين پليديها وزيد و غباري از جنس نسيان بر روي آن گوهر پوشاند و تنها كساني ميتوانند گوهر اصالت انساني خود را حفظ كنند كه لحظه اي در آسمان سبز خدا پرواز كرده باشند.

خدايا ! به ما بياموز كه به داشتن خدايي چون تو،افتخار كنيم.

معبودا ! بالهايي از جنس معرفت الهي به ما اعطا كن تا بوسيله آنها به تو نزديكتر شويم.

بار الها ! به عشقهاي ما رنگي خدايي ببخش تا به وسيله عشقهاي خود به عظمت حضور تو برسيم.

خداوندا ! به ما قدرت بده تا در سختيها زيبايي وجود تو را ببينيم.

پروردگارا ! چشمهاي ما را به زيباييهاي واقعي باز كن.

..............

با سلام.

بالاخره مريم به سفری رفت که همه ما حسرتشو ميخوريم.اما غصه نخوريد حتما مريم براي هممون دعا ميكنه.مريم به جايي رفته كه خيلي به خدا نزديكه.خواهش ميكنم هر كي حرفامو ميخونه پنج تا امن يجيب براي سلامتي مريم بخونه.آخر اين پست، آش پشت پا براي مريم رو ميخوريم.

بيماريم هم چون خيلي پرسيدن ميگم.يه جور تحليل ماهيچست.آدم به مرور عضلاتشو از دست ميده.البته خودتون اصلا ناراحت نكنيد.مهم نيست.خدامون خيلي بزرگه.

اما عشق.....                                                                                                                      اين چند روزه خيلي به ياد عشقم بودم(مثل هميشه).من هر چي از عشقم بگم بازم حرفام تموم نميشه.شايد براي خيليا،عشق يه احساس باشه اما براي من همه زندگيمه.اگه زنده ام، اگه ادامه ميدم و اگه  هنوز به فردا  نگاه ميكنم،فقط و تنها فقط به خاطر عشقمه.تنها آرزوم اينه كه عشقم با ديدن موفقيتم خوشحال بشه.

مولا نگهدارتون.

 

 

 

نويسنده: بازم همون تنها

 

خداحافظ

 

فکر میکنم همه بیش از حد شوق رفتن من و یه مدت از دستم راحت بودن رو داشتین که تو نظرات هی مییان از تنها میپرسین من کی بر میگردم.

بابا من که هنوز نرفتم٬مگه من بدون خداحافظی از دو ستهای گلم میرم.

عجیب دلشوره دارم آخه دفعه اول هست که مکه میرم.یک مقدار سرم شلوغ بود برای همین آپ نکردم و تنها زحمت آپ کردن رو کشید.

کتاب حج دکتر شریعتی رو خوندم و خیلی خوشم اومد. حتی اگه مکه هم نمیخواین برین حتما یک بار این کتاب رو بخونید.

 

 حج:جاری شو!

زندگی٬ حرکتی دوری٬ باطل٬ آمد و رفتی تکراری و بیهوده ٬ کاراصلی؟ پیر شدن٬ نتیجه واقعی؟پوسیدن.نوسانی یکنواخت و ابلهانه.

شکنجه ای سیزف وار. روز؟ مقدمه ای بر شب ٬ شب ٬ مقدمه ای بر روز و سرگرم بازی خنک و مکرر این دو موش سیاه و سفید

که ریسمان عمر را میجوند و کوتاه میکنند تا مرگ.

زندگی؟تماشایی٬ و تماشای صبح و شام های بی حاصل ٬ بی معنی٬ یک بازی بیمزه و بی انجام٬ وقتی نداری٬ همه رنج وتلاش و انتظار ٬ وقتی میابی و میرسی ٬هیچ ٬ پوچ ٬ فلسفه عبث ٬ نیهیلیسم!

و حج٬ عصیان تو از این جبر ابلهانه ٬ از این سرنوشت ملعون سیزیفی٬ برون رفتن از نوسان٬ تردید و دور زندگی٬ تولید برای مصرف٬

تولید برای تولید.(دکتر علی شریعتی)

 

تنها سوغاتی که میتونم براتون از اونجا بیارم اینه که به فکر همتون هستم و براتون حتما دعا میکنم.

حلالم کنید . همتون رو دوست دارم و دلم براتون تنگ میشه.

تو این مدت که من نیستم تنها زحمت آپ کردن اینجا رو میکشه.

                                                                                                                 

شرحي از تنها

به نام يكتاي بي همتا

با سلام.

تكيه بر جاي بزرگان نتوان زد به گزاف.(اينو گفتم كه بدين وسيله اعتراف كنم، هيچ وقت نميتونم به خوبي مريم مطلب بنويسم)

واقعا از همتون ممنونم.

اما توضيحات بيشتر در مورد خودم.خب همونطور كه ميدونيد من الان ديگه رو ويلچر ميشينم.چند سالي ميشه.حقيقتشو اگه بخواين قبل عيد امسال، هميشه با خدا دعوا داشتم كه چرا من اينجوري هستم و خيلي چراهاي ديگه.اما تو سال جديد كاملا متحول شدم.خب با خودم ديدم كه اوضاع هميشه ميتونه بدتر باشه.الان ديگه راحت دارم زندگيمو ميكنم.خدايي كه ما رو آفريده هميشه هوامونو داره.بابا كار اوستا كريم خيلي درسته!!!شايد فكر كنيد دارم شعار ميدم اما خداي من شاهده كه به اينا معتقدم.

من كلا آدم عجيبي هستم.اينو كسايي ميگن كه منو ميشناسن.همه تصميماي زندگيم از روي احساسه.هميشه مي خندم.هيچ وقت اجازه نميدم كسي متوجه بشه ناراحتم.خيلي هم شلوغم.تو دانشگاه كه استادا عاصي شدن از دستم. فكر نميكنم خاطراتم به درد كسي بخوره و گر نه از شرارتهام مي گفتم.تازه اگه حرفي هم بزنم ميگيد داره از خودش تعريف ميكنه.كما اينكه تو يه وبلاگ ديدم يكي داره كاراي روزانشو مينويسه،با خودم گفتم خب هر كسي هم جاش باشه همين كارها رو ميكنه.ديگه اين كه گفتن نداره.

اما فعاليتهام به قرار زيره:

درس نميخونم (اين كارا براي شب امتحانه)

 يه چيزايي مينويسم(مثل شعر،متن ادبي و يا داستان)

تو يه تشكل غير دولتي كاراي اجتماعي ميكنم.

 با كامپيوتر سر و كله ميزنم.

 حسش باشه كتاب ميخونم.

 فوتبال هم نگاه ميكنم.(چون نميخوام مخاطب از دست بدم نميگم طرفدار چه تيمي هستم)

 جديدا هم كه منشيگري ميكنم.

اما عشق.....                                                                                                                    مهمترين غم من، دلتنگيهامه براي عشقم.عشقي كه همه وجود من بود،هست و خواهد بود.عشق براي هر كسي يه معني داره اما براي من همه زندگيمه.حتي هدف من از ادامه زندگيم به عشق مربوط ميشه. به هر كي ميگم تنها آرزوم بعد فراق چيه تعجب ميكنه اما خب، ديگه من موندم و تنهايي و يه دل عاشق.

يا علي.

و در آخر يه شعر از مرحوم حسين پناهي براتون مينويسم.هنرمندي كه تا وقتي در قيد حيات بود كسي به هنرش پي نبرد.چه خوبه كه ما وقتي كسي زنده هست ارزشش رو درك كنيم.

به نظرم اين شعر خيلي قشنگه.اميدوارم شما هم خوشتون بياد.

كودكي ها

به خانه مي رفت

 با كيف

و با كلاهي كه بر هوا بود

 چيزي دزديدي ؟

مادرش پرسيد

دعوا كردي باز؟

 پدرش گفت

و برادرش كيفش را زير و رو مي كرد

 به دنبال آن چيز

 كه در دل پنهان كرده بود

 تنها مادربزرگش ديد

 گل سرخي را در دست فشرده كتاب هندسه اش

و خنديده بود

بهتون مژده ميدم كه دفعه بعد،خود مريم اينجا مينويسه.ميخواد خداحافظي كنه.بازم ميگم براي سلامتي مريم دعا كنيد.

اين بار هم نويسنده : تنها (به همون دليل پست قبي اينو گفتم)

معرفي يه منشي

به نام يکتای بی همتا

با سلام.

راستش نميدونم حرفامو از کجا شروع کنم.اولا بگم که من همونم که قراره جای مريم مهربان يه چند خطی اينجا مطلب بنويسم.

اما فكر كنم بايد قبلش خودمو معرفي كنم.من  متولد ۶۲ هستم و دانشجوي رشته ادبيات.البته قرار نبود من اينجا بيوگرافي خودمو بگم ولي خب،اين خواسته مريمه(البته مريم خانوم).قضيه بيماريم هم خب يه بيماري خاصه.خودم اسمشو گذاشتم و سرانجام ويلچر. البته احتمالا محدود به همينم نميشه.توضيح بيشتري نميدم چون نميخوام اينجا داستان هندي تعريف كنم.

قضيه آشنايي منو و مريم (بازم مريم خانوم) رو كه خود مريم (ايضا) تعريف كرد اما خب،اجازه بديد هدفم از ارتباط بر قرار كردن با مريم رو بگم.راستشو اگه بخواين،من به وسيله دوست عزيزي با وبلاگ يه خانوم كه بيماري ام اس دارن آشنا شدم و از طريق ايشون با مريم.اين آخريا ميخواستم تو جايي حرفاي دلمو بگم.البته حرفايي كه در مورد تغيير نگرش جامعه نسبت به افرادي كه به نوعي يه بيماري دارن.

دروغ چرا،اول ميخواستم تو يه وبلاگ ديگه بنويسم اما خب ديدم افكار نويسنده اون وبلاگ با تفكرات من تو يه راستا نيست.

لابد مي پرسيد خب چرا خودم وبلاگ درست نميكنم.دليلش اينه كه ميترسم نرسم آپ كنم و تازه نميدونم چي بنويسم.چون من اگه بخوام از خودم بنويسم فقط ميتونم از عشق بنوسم.اونم از تراژدي نرسيدن به عشقم.اينم بگم كه هنوز عاشقم.

به هر حال ببخشيد زياد حرف زدم.اميدوارم يه جور نشه مريم همه مخاطباشو از دست بده.ولي خداييش يه چند تا نظر بديد.بذاريد لااقل مريم يه خورده اميد داشته باشه كه هنوز كسي هست كه به وبلاگش سر بزنه.

آهان،يه سود تو نوشتن اين وبلاگ توسط خودم پيدا كردم.اينجوري حداقل شما به تفاوت نوشته هاي من و مريم  پي ميبريد.يه خورده بذاريد با نوشته هام رو مغزتون راه برم تا وقتي ايشاا... مريم به سلامت از سفر برگشت،قدرشو بدونيد و صبح تا شب منتظر حرفاي قشنگش باشيد.

توضيح: هر جا مريم ديديد،مريم خانوم بخونيد.

يا علي.

اين بار نويسنده: تنها(اينو گفتم كه اونايي كه اين وبلاگ رو ميخونن تعجب نكنن كه وقتي هميشه اينجا حرفاي قشنگ بوده، چطور اين دفعه ديگه نوشته ها خوب نيستن!!!؟)

نقاشي هم كه بلد نيستم كه اين گوشه بذارم.

من از همه ممنونم

 

سلام به دوستهای خیلی گل و مهربونم ٬تو این مدت خیلی کم تو اینترنت اومدم ولی هر دفعه که اومدم با خوندن نظراتتون کلی انرژی گرفتم.

و اما در رابطه با سفرم به مکه باید بگم که دکترم اجازه داد و گفت مشکلی نداره ٬فقط خودتو اونجا خسته نکن و سعی کن که بعد از ظهر و شب بری بیرون .چون گرما دشمن بیماریت هست.

فردا آخرین آمپول کورتون رو تو سرم تزریق میکنم.خدارو شکر خیلی بهترم البته هنوز کاملا صورتم خوب نشده.

هفته پیش قبل از این که برم دکتر خیلی حالم گرفته بود و وحشتناک ناراحت بودم٬ هم بخاطر این حمله بیموقع و هم ترس و نگرانی از نرفتن به مکه.

همیشه استاد خوشنویسیم برام فال حافظ میگیره و منم فالهاشو خیلی قبول دارم. اون روزکه رفتم کلاس ازش خواستم برام یک فال بگیره ٬اونم گفت که باید تمرکز کنه و آخر کلاس برام فال میگیره ٬حالا منم دل تو دلم نبود .بلاخره وقتش شد و ازم خواست که نیت کنم٬ نیتم برای این بود که ببینم مکه می تونم برم یا نه؟

قیافم دیدن داشت میدونستم که اگه بگه خوب نیست همونجا میشینم به گریه کردن.

فال رو گرفت و گفت: میخونم خودت میفهمی.

من:نه استاد خودتون بگید؟

استاد: راستش خوب نیست.خیلی رنج و سختی توش هست.

من:خووووووووووووووب نیست(بهش گفتم که برای چی فال گرفتم)

استاد:یه نگاه به من کرد دید الانه که بزنم زیر گریه و گفت: نه٬اگه برای این موضوع هست٬ بد نیست فقط تو این راه سختی زیادی داری و کلی دلداریم داد و گفت: حتما میری و همیشه اراده تسلیم خدا باش و قدر بدون که تو این سن کم میخوای مکه بری. این لطف خدا هست که شامل حالت شده. 

خوشبختانه چند روز بعد رفتم دکتر و خیالم از رفتنم راحت شد.البته همونطور که تو فالم اومد سختیشو داشت .

و اما در رابطه با یک نفر :

چند وقت پیش من امیلی از شخصی دریافت کردم که گفته بود خواننده وبلاگ من هست و میخواد منشی من باشه!!!!

وب لاگ من چیزی نیست که مدیر یا منشی بخواد!

در هر صورت من بهش گفتم که اگه دوست داشت میتونه تو وبلاگم چیزی بنویسه و خودش صاحبخونه باشه.

تا همین چند وقت پیش که گفت میخواد بنویسه و منم موافقت کردم.

و اما در رابطه با این موضوع میتونم فقط بگم که پسری هست که مبتلا به یک بیماری خاص هست وبا اسم تنها تو وبم نظر میده. من فقط چند بار با ایمیل باهاش در تماس بودم و شناختی نسبت بهش ندارم ولی در جواب سوالی که از من کرد که چرا بهش اعتماد دارم؟ باید بگم که همیشه نسبت به دوستهای اینترنتیم احساس خوبی دارم و بهشون اعتماد دارم و نمیدونم چرا فکر میکنم همه دوستهای وبلاگیم بینقص و زیبا هستند.

البته چندین بار تو ذوقم خورده ولی بازم همچنان همون نظر رو دارم.چون بهم ثابت شده که شاید همشون خوب نباشن ولی بعضیهاشون واقعا مهربون و دوست داشتنی هستند که جبران اون نیمه دیگه رو میکنن.

البته من متنی رو که نوشته بود خوندم ولی ترجیح میدم که یکمی درمورد بیوگرافیش توضیح بده که خواننده ها سردر گم نشن و بتونن باهاش رابطه برقرار کنن.

خوب فکر کنم خیلی پراکنده چیزی نوشتم اصلا نمیتونم تمرکز کنم آخه یک هفته به رفتنم مونده و کلی کار دارم و باید همه چیز رو روبراه کنم.

اینم نقاشی من با نیشه کاملا باز.