کک به تنور افتاده!

 

سلام

خیلی خیلی ازتون ممنونم و از این که دوستای خوبی مثل شماها دارم خیلی خوشحالم.

یه جورایی وب لاگم طلسم شده بود و نمیتونستم آپ کنم.البته یه جورایی نه حوصلشو داشتم و نه احتیاج به نوشتن تو وب لاگم.

آدم هر کاری که میکنه بر حسب احتیاج و ارضا یکی از احساساش هست.

بگذریم٬ مریم برگشت با یه قصه جالب و شنیدنی که قول میدم تا حالا هیچ کدوم به عمرتون نشنیدین.

این قصه رو بارها از زبون مادرجونم(مامان مامانم)تو بچگی شنیدم ٬منتها آخر این قصه نمیخوابیدیم و دست میزدیم و شلوغ میکردیم.سر دسته این شلوغ بازی ها هم مادرجونم بود. (قربون مادر جونم برم)

حالا گوش کنید قصه رو:

 

یکی بود یکی نبود ٬غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود.

روزی یک کک داشته رد میشده و افتاده تو تنور.

مورچه میبینه و یه مشت خاک بر میداره و میریزه رو سرش.

از کنار آب رد مشده ٬آب میپرسه:مورچه خاک بر سر ٬چرا خاک بر سر؟

مورچه میگه:مورچه خاک بر سر٬کک به تنور افتاده.

آب هم خودشو تکون میده و گل میشه.

آب به گندم میرسه و از گندم میپرسه:آب لای گون ٬چرا لای گون؟

آب میگه:آب لای گون٬ مورچه خاک بر سر٬ کک به تنور افتاده.

گندم هم سرشو خم میکنه و سر و ته میشه.

درخت گندم رو میبینه و میپرسه: گندم سرو کون٬چرا سرو کون؟

گندم میگه:گندم سرو کون٬ آب لای گون٬ مورچه خاک برسر٬ کک به تنور افتاده.

درخت هم خودشو تکون میده و برگهاش میریزه.

پیرمرد درخت رو میبینه و میپرسه: درخت پریزون ٬چرا پریزون؟

درخت میگه:درخت پریزون ٬گندم سرو کون٬ آب لای گون٬ مورچه خاک برسر٬ کک به تنور افتاده.

پیرمرد هم ناراحت میشه و به بیلش تکون میده  و بیل میره تو کونش.

دختر پیرمرد که براش غذا آورده میپرسه: بابا بیل به کون ٬چرا بیل به کون؟

پیرمرد میگه:بابا بیل به کون٬ درخت پریزون ٬گندم سرو کون٬ آب لای گون٬ مورچه خاک برسر٬ کک به تنور افتاده٬

دختر هم ظرف ماست رو چپه میکنه رو صورتش.

دختر میره خونه و مادرش میپرسه: فاطی ماست به رو ٬چرا ماست به رو؟

دختر میگه:فاطی ماست به رو٬ بابا بیل به کون٬ درخت پریزون ٬گندم سرو کون٬ آب لای گون٬ مورچه خاک برسر٬ کک به تنور افتاده.

مادره هم یک سینشو میکنه و میاندازه تو تنور.

پسر میاد خونه و میپرسه:ننه جیز و ویز٬چرا جیز و ویز؟

میگه:ننه جیز و ویز٬ فاطی ماست به رو٬ بابا بیل به کون٬ درخت پریزون ٬گندم سرو کون٬ آب لای گون٬ مورچه خاک برسر٬ کک به تنور افتاده.

پسر هم انگشت تو چشمش میکنه و یک چشمش کور میشه.

پسر میره مکتب و آخونده میپرسه:شاگرد یک چشمی٬چرا یک چشمی؟

پسر میگه:شاگرد یک چشمی٬ ننه جیز و ویز٬ فاطی ماست به رو٬ بابا بیل به کون٬ درخت پریزون ٬گندم سرو کون٬ آب لای گون٬ مورچه خاک برسر٬ کک به تنور افتاده.

آخونده هم نصفه ریشش رو میتراشه و میره جلو در مکتب میشینه.

خره داشته رد میشده میپرسه:

آخوند نصفه ریش٬چرا نصفه ریش؟

میگه:آخوند نصفه ریش٬شاگرد یک چشمی٬ ننه جیز و ویز٬ فاطی ماست به رو٬ بابا بیل به کون٬ درخت پریزون ٬گندم سرو کون٬ آب لای گون٬ مورچه خاک برسر٬ کک به تنور افتاده.

خره هم چند تا گوز میده و میگه: اینا همه به گوزم٬ اینا همه به گوزم...............

 

این قسمت آخر که میشد شلوغ میکردیم و دست میزدیم.

خوب امیدوارم که نکته این قصه رو گرفته باشین و آویزه گوشتون بکنید.

 

مامانم میگه: این قصه رو واسه بچه های حالا تعریف کنی سریع همون نکته بی ادبی آخر قصه رو یاد میگیرن و...

ولی شماها میشنیدین و گذر میکردین.(بس که بچه های خوبی بودیم)

 

                                                                           

 

 

پرم از سایه برگی در آب...

 

ابری نیست.

بادی نیست.

می نشینم لب حوض:

گردش ماهی ها٬ روشنی٬ من٬ گل٬آب.

 

آسمانی بی ابر٬اطلسی هایی تر.

 

نور در کاسه مس٬چه نوازش ها می ریزد!

نردبان از سر دیوار بلند٬صبح را روی زمین  می آرد.

پشت لبخندی پنهان هر چیز .

روزنی دارد دیوار زمان٬ که از ان٬چهره من پیداست.

چیزهایی هست٬ که نمیدانم.

میدانم٬سبزه ای را بکنم خواهم مرد.

میروم بالا تا اوج٬من پراز بال و پرم.

راه می بینم در ظلمت٬من پر از فانوسم.

من پراز نورم و شن

و پر از دارو درخت.

پرم از راه ٬از پل٬از رود٬از موج.

پرم از سایه برگی در آب:

چه درونم تنهاست

 پیوست:اومدم فقط بگم که من سر جام هستم و محکم چسبیدمش و حالم خوبه٬نگران نباشید.

فقط یه مقدار مشغولیات زندگیم زیاد شده  و توش غرق شدم.کمککککککککککککککک 

 

ماه رمضان هم تمام شد و مریم تو کل ماه رمضون فقط یک روز روزه گرفت(خسته نباشم و نماز و روزه ام قبول باشه).

چه کنیم! هم دکترمون گفت روزه نگیریم ٬هم رییس خونه (مامانم).

نمیدونم چرا ایتقدر بی اشتها شدم؟!!

هیچی نمیخورم .همون مقداری هم که میخورم از ترس مامانم هست و گرنه نمیخوردم.

هر چی هم که میخورم بلافاصله حالت تهوع میگرم.

خلاصه تا جایی که بشه از خوردن هر چیزی در میرم .

به عرض این دو ماه کلی لاغر شدم .

مامان :ریغ ماسوک شدی٬ بس که هیچی نمیخوری.

خاله:داری میمیری چه جوری زنده ای؟چرا غذا نمیخوری؟رنگ و روت مثل مرده هاست.

من:خاله جون الان لاغری مد هست هر چی کمرباریک تر و کاغذی تر٬ خوشتیپ تر. منم چون میخوام با مد پیش برم٬ رژیم گرفتم که کاغذی بشم.

خاله :شدی٬ دیگه نمیخواد بیشتر از این رژیم بگیری.

حالا همچین باورتون نشه و فکر کنین من مثل پلنگ صورتی که وقتی یه چیزی از روش رد میشد٬ شدم.این مامانا تا بچشون دو کیلو وزن کم میکنه فکر میکنن داره میمره.

 

یکشنبه مرخصی گرفتم چون سال پدر جونم(پدر بزرگم)بود و مادرجونم برای سالشون یه عالمه مهمون  برای افطاردعوت کرده بود .(یه فاتحه هم برای پدرجونم بخونین)روحش شاد .

دوشنبه هم که تعطیلی خودم بود (چون من یک روز قبل از تعطیلی ٬تعطیل هستم)ولی از اونجایی که دولت لطف کرد و چهارشنبه و پنجشنبه رو هم تعطیل اعلام کرد ٬من حاسبی خر کیف شدم و به یه مسافرت یک روزه رفتم.

جاتون خالی اول سر راه رفتیم قدمگاه بعد نشابور ٬خیام و کاشمر.

رفتن از نشابور به سمت کاشمر رفتیم ٬جاده خیلی زیبایی داشت ٬ولی صد رحمت به جاده چالوس !!نمیدونین چقدر این جاده پیچ در پیچ بود.بس که هی ماشین اینور و اونور مپیچید٬ حالم یه جوری شده بود و لحظه شماری میکردم که برسیم .ولی جای همتون خالی سفر یه روزه خوبی بود .هر چند همش تو ماشین بودیم و در حرکت.

 

واما از توپولو و پوپولی که قربونشون برم:

یک شب از سر کارم رفتم خونه داییم و شب موندم .شب موقع خواب ٬مامانشون دوتاشون رو با هم برد دستشویی.

یکم که گذشت دیدم صدای پوپولی میاد که میخونه:ماشاا... ماشاا... بهش بگین ماشاا... شد(صد) قولو وا.. (قل هو وا...)بهش بگین ماشاا... هر کی نگه ماشاا... عاروس (عروس) بشه٬ ای شاا...

و مابینش تو پولو هم شروع به همخوانی کرد.

نمیدونین دوتاشون چه آوازی در دستشویی سر داده بودن ٬مرده بودم از خنده .

پوپولی رو چون تازه از لاستیکی گرفتن٬بچه فکر میکنه که داره شاهکار عظمی انجام میده و واسه خودش تو دستشویی ما شاا.. ماشاا... میخونه.

                                                             خوشتیپ شدم؟؟؟