مشتری های چشم چرون....

 

سلام .من برگشتم .

خیلی وقته میخوام بیام آپ کنم ولی نشد.

چشمتون روز بدنبینه یه سرماخوردگی بدی خورده بودم (تب و لرز٬گلو درد وآب ریزش بینی هم که نگو مثل آبشار  ...)خدارو شکر رو به بهبودی هستم.

تمام هفته کارم خیلی زیاده و وقت نمیکنم آپ کنم٬ دلم به روز جمعه که تعطیلم خوشه که اونم با زدن این آمپولهای آونکس٬ کوفتم میشه.هنوز بعد از چند ماه بدنم به این آمپولها عادت نکرده و هر پنجشنبه که آمپول میزنم٬ تا دو روزتب میکنم و استخوان درد میشم.

دکترم گفت:ممکنه تا موقعی که این دارو رو استفاده میکنم٬ همین عوارض رو برام داشته باشه.

البته چون میدونم بعضی از خواننده های وب لاگم کسائی هستن که متاسفانه تازه ام اس گرفتن.اصلا نترسند٬برای هر کسی یه جور عوارضی داره.برای بعضی ها هم هیچ عوارضی نداره.

از اونجایی که من علاوه هستم ٬همه عوارض آونکس رو به طور ثابت دارم.

 

 

 

این پست رو آقایونی که زود رگ غیرتشون میزنه بالا نخونن .

با عرض معذرت از کلیه خوانندگان مذکر٬ولی این یک حقیقت در مورد جنس خودتون هست .

انواع مشتری های چشم چرون روزنامه:

25 ساله =کلی سوال الکی میپرسه٬چایی نخورده پسرخاله میشه و باهات شوخی میکنه.

45 ساله=عکس یه گربه رو صفحه مانیتورم گذاشتم.میگه بپا این پیشیه نخورتت.

70 ساله =تو قسمت پذیرش نشسته٬ از اتاق بیرون میرم ٬ همچین از بالا تا پائین و پائین تا بالا براندازت میکنه میرم که انگار تا حالا آدمیزاد ندیده.

80 ساله=خیلی فوضول و پرو!!! (یه پیرمرد مرتب٬تر تمیز و اتو کشیده ودریغ از یه تار مو مشکی رو سرش و یکی از مشتری های ثابت روزنامه هست.)

-اسم؟قد؟وزن؟تحصیلات؟

من:جوابشو میدم.

-ماشاا... متناسبی٬ قد و وزنت خوبه.

دستشو میزاره رو انگشترم می پرسه ازدواج کردی؟

من:نه٬یکم بهش رو میدادم دستشو میذاشت رو دستم .زود دستمو عقب کشیدم.

اسم کوچیکت چیه خانم ...؟

من:مریم.

- خوب مریم جون همون ...

(به خاطر سن و سالش هر چی پرسید جواب دادم٬ ولی یکم که گذشت دیدم نه بابا این از اون 25 ساله هاشم بدتره)

خلاصه کلام اینکه مشتری هایی که میان یکی از یکی بد چشم ترن.

برای همین چشم خوردم و مریض شدم.

 مثل این بچه دماغو ها شدم و از جعبه دستمال کاغذی دل نمیکنم.

دعا کنید این آب بینی من بند بیاد وگرنه حتما به خاطر خرید دستمال کاغذی ورشکست خواهیم شد.

اینم نقاشی مریم با دماغ آویزون شده.

حالتون بهم خورد.اشکال نداره مگه از من نمیخواین حتما در مورد پستم نقاشی بکشم.

 

پینوشت:این عکس رو امیر  چرک نویس  آدرسشو داده برین ببینین حالتون بهم بخوره

پرسیده با من نسبتی نداره؟

                                                          

قصه ناموسی

 

مامان و بابای توپولو و پوپولی(دختر دائی هام) به عروسی رفته بودن و این دوتا خوشمزه رو خونه ما گذاشته بودن.

پوپولی که دو سالشه و خیلی وقت نیست حرف افتاده٬ تمام مدت موقع نگاه کردن سریال نرگس٬خوشلا باید بلقصن(خوشگلا باید برقصن) میخوند و توپولو(سه سال ونیمشه) تو گوش من ویز ویز میکرد و هی میگفت :مریم جون اینو برام میخری؟اونو برام میخری؟

ساعت۱ شب بود و هنوز دائیم دنبالشون نیومده بود.پوپولی هم خسته شده بود ٬بهانه میگرفت و زد به گریه.

منم که ساعت ٨شب خسته از سر کار برگشته بودم و اصلا حال و حوصله نداشتم مجبور به چه کارائی که نشدم.

تو بغلم گرفتمش و انواع شکلکاو صداهارو در اوردم .اونم دقیقا مثل من همون شکلکا و صداهارو در می آورد.نمیدونین قیافش وقتی لپاشو باد میکرد و میخواست ادای منو در بیاره چقدر خنده دار میشد٬و به حدی جدی این ادا و شکلکارو در میاورد که می مردم از خنده ولی خودش با جدیت تمام و یکمی همراه با اخم کارشو ادامه میداد.

من که دیگه نمیتونستم از خستگی بشینم ٬به پوپولی گفتم:بیا بخوابیم و برات قصه کدو قلقله زن رو تعریف کنم.

یکی بود و یکی نبود ...

...کلاغه به خونش نرسید .

پوپولی:بازم کدو قلقلی میخوام.

من مجبور به گفتن دوباره قصه شدم و برای بار سوم هم خواستار کدو قلقلی شد و من حواله مامانم کردمش.(خصوصیت عجیب بچه ها٬ از یه چیزی که خوششون میاد  دوست دارن هزار بار تکرار بشه)

مامان: یکی بود و یکی نبود ...      

(تااین قسمت)   - کدو قلقله زن اینجا ندیدی پیرزن؟     - کدو قلقله زن مادرته ٬خواهرته...

من:وا مامان جون چرا قصه رو ناموسی میکنی؟

مامان:فراموش کرده بودم یه چیزی سر هم کردم و گفتم.

 

 

جودی به تولد می رود

 

ساعت ٣خسته و مونده از سر کار برگشتم خونه٬غذا خوردم.رفتم بیرون مقوا خریدم٬ جعبه برای کادو تولد سارا دوستم درست کردم٬حمام رفتم٬ یکمی خوشگلان کردم و یه تاکسی گرفتم و رفتم خونه سارا.

میتونم بگم از خستگی دیگه جونی واسم باقی نمونده بود.ولی مگه من از رو می رم٬اینقدر شلوغ کردم که دو بار سرم گیج رفت .آخه یکی نیست بگه بچه بشین سر جات.

بس که شیطونی کردم یکی از دوستای سارا بهم گفت:خیلی باحالی ٬اخلاقت کپ جودی اوبوته٬فقط کافیه موهاتم دو تا ببافی٬ میشی خودش.

حقم داشت بهم بگه جودی.آخه تو اون چمع تیتیش و عصا قورت داده تنها کسی که شیطونی میکرد و کلاس نمی ذاشت من بودم.

 

اینم یه نمونه از رانندگی مشهدی ها که همه ازش مینالن:

طرف اینقدر غرق در صحبت با موبایلش بود که چراغ قرمز رو رد کرد ٬اون طرف چهارراه ایستاد ٬چراغ که سبز شد راه افتاد و رفت.