پرم از سایه برگی در آب...
ابری نیست.
بادی نیست.
می نشینم لب حوض:
گردش ماهی ها٬ روشنی٬ من٬ گل٬آب.
آسمانی بی ابر٬اطلسی هایی تر.
نور در کاسه مس٬چه نوازش ها می ریزد!
نردبان از سر دیوار بلند٬صبح را روی زمین می آرد.
پشت لبخندی پنهان هر چیز .
روزنی دارد دیوار زمان٬ که از ان٬چهره من پیداست.
چیزهایی هست٬ که نمیدانم.
میدانم٬سبزه ای را بکنم خواهم مرد.
میروم بالا تا اوج٬من پراز بال و پرم.
راه می بینم در ظلمت٬من پر از فانوسم.
من پراز نورم و شن
و پر از دارو درخت.
پرم از راه ٬از پل٬از رود٬از موج.
پرم از سایه برگی در آب:
چه درونم تنهاست

پیوست:اومدم فقط بگم که من سر جام هستم و محکم چسبیدمش
و حالم خوبه٬نگران نباشید.
فقط یه مقدار مشغولیات زندگیم زیاد شده و توش غرق شدم.کمککککککککککککککک
+ نوشته شده در چهارشنبه دهم آبان ۱۳۸۵ ساعت ۱۲:۱۲ ب.ظ توسط مریم...
|