سلام

ابن بار مثل قدیما جودی پست رو ننوشته این دفعه بابا لنگ دراز که در می نویسه از اتفاقی که این مدت برا اون و جودی پیش اومده.

شهریور امسال همه چیز به خوبی و خوشی می گذشت که شوشو تو بدنش احساس کرخی میکرد این کرخی و گزگز کم کم با شروع ماه رمضان و افزایش گرما بیشتر شد تا اونجایی که پای چپش کاملا بی حس شد.

جودی و بابالنگدراز اولش زیاد این علائم وجدی نگرفتند ولی هرروز بیشتر از روز قبل تا اینکه دکترها چندتا  ام آرآی گرفتند .

مریمجونم طی این روزها از استرس و نگرانی داشت دچار مشکل میشد تا اینکه روز جواب نهایی پزشکا به شوشو کارش به بیمارستان کشید.

این دفه حمله با دفعات قبل فرق میکرد سرگیجه و حالت تهوه جودی منو از پا درآورده بود .اون روز همه فکر من مریمم بود ولی چیزی که بهم گفتند خیلی فکرم و مشغول کرد.

شوشو هم مثل جودی بیمار  آم اس ! دکتر با تعجب به من گفت بیماری تو قدیمی ولی تا بحال خودشو نشون نداده.تمام سختی هایی که برای رسیدن من وجودی به هم تحمل کردیم که ۹۰درصدشم به خاطر ام اس بود توی ذهنم میگذشت .

سرتون ودرد نیارم من وجودی ۱۰ تا کورتون صبح وشب  باهم تو سرم گرفتیم دوتاییمون شوده بودیم بادکنک تا دوباره سر پا شدیم.الان ۳ ماه از این ماجرا میگذره و حالا جودی و بابا لنگدراز دیگه توهمه چیز باهم یکی شدند .

منو مریمم تصمیم گرفتیم به مه زوج ها نشون بدیم گه دیگه ام اس نمی تونه خللی تو زندگیمون وارد کنه.درسته که ام اس با ماست و لی دیگه بهش محل ندیم از این بعد این بلاگ هر ماه بروز میشه من و مریم شادابترو پرشورتر از قبل زندگی میکنیم چون حتی ام اس هم بین ما نمی تونه فرق بزاره