زمان طولانی هست که دوست دارم بنویسم ولی متاسفانه نمی تونستم.دفعه پیش با یک خبر خوب اومدم اما بعد از چند ماه سکوت با یک خبر بد!

به هیچ وجه باورکردنی نیست٬حتی گاهی فکر میکنم که خواب هستم و منتظرم ازین کابوس بیدار بشم.کاش همین طور بود٬ولی گاهی پذیرفتن حقیقت بهترین و عاقلانه ترین کار ممکنه.

بعد از گذشتن ۷ماه از زندگی مشترکمون٬شوشو(مخفف شوهر٬لقبی که من به علیرضا می گم.مثل توپولو و پوپولی دختر دایی هام)من دچار بی حسی و اسپاسم در سمت چپ بدنش شد که به تدریج مقدارش بیشتر می شد.
ترس همه وجودم رو گرفت ولی به رو خودم نیاوردم٬با استرس تمام پیش یک متخصص مغز و اعصاب(قبلا دکتر خودم بود)رفتیم.ام آر آی داد و با اطمینان گفت:دیسک کمر هست.به دکتر گفتم:چون خودم ام اس دارم و علائم همسرم شباهت زیادی به علائم بیماران ام اس داره٬ ترسیدم که...
دکتر دوباره با اطمینان گفت :ام اس نیست و دیسک کمر هست.از مطب دکتر که بیرون امدیم یه نفس راحت کشیدم و با عجله به روزنامه برگشتم که مرخصیم روزانه رد نشه.
بعد از گرفتن جواب ام آر آی و طبق نظر دکترهایی که رفتیم٬دیسک به این خفیفی همچین عارضه ای نمی تونه داشته باشه.
دادن ام آر آی های متفاوت نخاع و سر مشخص کرد که شوشو من٬علیرضا من... ام اس داره. 
راستش اگر روز اولی که باهاش دکتر رفتم می فهمیدم ام اس داره٬هموجا می نشستم و زار می زدم٬ولی گذشت این یک ماه و از این دکتر به اون دکتر رفتن کاملا فکر ام اس رو از سرم بیرون برد.
فکر هر چیزی بودم جز ام اس(مثلا کیست نزدیک نخاع).وقتی فهمیدم خیلی راحت تر از اون چه فکر
می کردم با خودم و بیماری مشابه اون به خودم کنار اومدم(ولی خیلی سخت تر از وقتی بیماری خودم رو فهمیدم).

ولی تو کار خدا موندم که چرا این همه سختی رو به خاطر بیماری من تو ازدواجمون تحمل کردیم و حالا معلوم شد که پلاک های سر شوشو خیلی قدیمی هستند و موقع ازدواجمون صد در صد ام اس داشته.هر چند قبل از  ازدواجمون موقع مخالفت ها می گفت:گاهی پای چپش تو راه رفتن همراهیش نمی کنه و چشمش میزنه.در هر صورت این سرنوشت رو خواست و تقدیر خدا دونستم و شایدم آزمایشی برای هر دو نفر ما.

از این خبر بگذریم٬زبلخان روزنامه خراسان دوباره جابجا شد  .البته این دفعه کاملا از واحد قبلیم جدا شدم و به واحد دیگه ای منتقل شدم.اینجا هم کارم صفحه آرایی هست ولی کار قبلیم رو بیشتر دوست داشتم.ولی به محاسنی که داره می ارزه:
۱-رفتم ساختمان شماره ۲ روزنامه که کمی پایین تر از ساختمان اصلی هست٬ که می شه گاهی جیم شد و مرخصی ساعتی نگرفت٬ چون دژبان و نگهبانی مثل ساختمان اصلی نداره.
۲-برای خودم اتاق جداگانه دارم(آرامش٬ سکوت٬ بدون مزاحم)که باعث شده اوقات بیکارم رو کتاب بجوم به جای خوندن.
۳-مسئولم ساختمان اصلی هست و آقا بالاسر ندارم.تازه از شر مسئول قبلیم که اصلا شرایطمو درک نمی کرد راحت شدم.

اینم عکس اتاق کارم که آرامش و سادگی ازش می باره(نیاز به کمی تزیین داره)

 

تعدادی عکس از آخرین روزهای پاییز که بارون می اومد و هوا خیلی سرد بود با موبایل از تو حیاطمون گرفتم.

پیوست:اسم وب لاگ رو می خوام تغییر بدم،نظرتون رو بگین.