حس حسادت
دوست نداشتم راجب اون همکار سریشم بنویسم ولی به خاطر دوستایی که حس کنجکاویشون
یه جورائی قلقلکشون میداد وسوال میکردن این پستو میذارم.
اول یه چیزی بگم بخندین تا بعد
...
این جریان مال وقتیه که هنوز باهاش دعوایی نبودم٬البته بهش خیلی بی محلی میکردم ولی حداقل
باهاش حرف میزدم.
اومد تو اتاقم میخواست از رو سیستمم فایلی رو سی دی براش بریزم.
اومد یک صندلی کنار من گذاشت که بشینه .
(تو دلم گفنم خیلی ازش خوشم میاد که میاد کنارمم می شینه)![]()
همون لحظه بر گشتم دیدم که صندلی چپه شده
،پاهاش رو به سقف و سرش رو زمین
.
نمیدونم این تیر غیب از کجا اومد خورد بهش ٬ شاید هم از جانب من بود.![]()
سرخ و زرد و بنفش شدم که نخندم و موفق هم شدم
.دیدم خیلی خجالت میکشه اگه بخندم.
تا دو روز هر دفعه می دیدمش یا اسمشو مییاوردن یاد اون صحنه میوفتادم و از خنده ریسه میرفتم.![]()
و اما اصل ماجرا:
من وقتی قاط زدم که فهمیدم تو شرکت به همه گفته و هیچ کس نمونده که این جریان عاشق پیشگی
رو نفهمیده باشه. آخه آدم چقدر میتونه خر باشه که بشینه حرف دلشو به همه بگه و خودش پیش همه
ضایع کنه و منو انگشت نما.![]()
منشی شرکت اومد به من گفت که آقای ...راجب شما با من حرف زده بهش چی بگم ؟تازه به خانم فلانی هم خیلی وقت پیش گفته بود که آمارتو بگیره، ببینه شما کسی رو دوست دارین؟
من:یعنی شما می دونستین؟
گفت:آره کسی نیست تو شرکت خبر نداشته باشه .خودت آخرین نفر بودی که فهمیدی .
من:برو بگو که حالم ازش بهم میخوره . تا حالا از کسی ا ین قدر بدم نیومده.![]()
اونم چند تا لیچار دیگه هم اضافه کرده بود و بهش گفته بود.
پسره پرو برگشته گفته که من عاشقم، عاشق به این زودی جا نمیزنه.
تا اون روز حداقل جواب سلامشو میدادم ولی دیدم این اصلا جنبه نداره اگه یه سلام میکنی فکر میکنه
که بله!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
خلاصه کار به جایی رسیده که اصلا نمیتونم تحملش کنم ونسبت بهش آلرژی پیدا کردم.![]()
از هر دری هم که رفتم فایده نداشت٬ خیلی جون سخته.همه راهها رو امتحان کردم ولی جواب نداد .
از همون نمونه جوابی که منشی شرکت از جانب من بهش گفته بود و چه جوابی داده بود خودتون بفهمین .
خدا گیره آدم پیله و سریش نندازتون .![]()
کار به جا یی رسیدکه متوسل شدم به ترفندی که قبلا یک بار استفاده کرده بودم و خوب جواب داده بود .
حس حسادت
چند وقتی بود که برادر مدیرمون میومد شرکت و با من در رابطه با کارهاش زیاد صحبت میکرد .
منم تا اون میومد تو اتاق با این برادر مدیرمون همچین دختر خاله میشدم که نگو
.
و بلاخره موفق شدم که حس حسادتش رو فعال کنم و از من بدش بیاد .
منشی شرکت میگفت: یه روز تا از شرکت بیرون رفتم،برادر مدیرمونم بلافاصله خداحافظی کرده و
اومده بیرون.
اونم با حرص گفته: به سلامت خوش بگذره بهتون .بدشم نشسته به روضه خوندن مگه من چمه ؟
کرم. کورم. کچلم!!
این قدر عقلش نمیرسه که همه چی ظاهر نیست .نه کور و نه کچل ولی اصل مطلب رو نداره(عقل)
حالا خبر نداره که این بنده خدا از من نزدیک یک سال کوچیکتره .
البته خدا نکنه که این یکی خیالات برش داره و فکر کنه یکم باهاش ار سر مصلحت گرم میگیرم ...
اون وقته که خر بیار و باقالی بار کن
یه سوال از آقایون محترم؟
اگه از یکی واقعا خوشتون بیاد ولی اون به شما بگه که ازتون بدش مییاد و اصلا نمیتونه تحملتون کنه
چه عکس العملی دارین؟![]()
پیوست:چند روزی نیستم دارم میرم تهران.به احتمال زیاد تا جمعه
برررررررررررررررررمیگردم.حتما![]()
![]()
