دست بریده
چاقو قلمتراشی رو برداشتم و رفتم تو پذیرایی شروع کردم به تراشیدن قلم نی.
مامانم گفت :چرا اومدی اینجا میتراشی نرمه چوب می ریزه !
من:جمعش میکنم.
مامان:نرمه چوب میره تو پا ،پاشو برو یه جای دیگه بتراش.![]()
ازاونجایی که من وقتی میشینم از بس که تنبلم بلند شدنم کاره سختیه٬
از جام تکون نخوردم
و همچنان به کارم ادامه دادم ،تا این که موقع قطع زدن سر قلم، دستم رو بد جوری بریدم.![]()
(اونایی که چاقو قلمتراشی دیده باشن میدونن که چقدر تیزه)
مامان:حقته، هی بهت میگم اینجا جای قلم تراشیدن نیست.تازه مگه نگفتم مواظب باش !!!!
من:حالا که دستم بریده به جای دلداری میگی ...![]()
مامان:
من:آخ جون دستم برید دیگه نمیخواد کزت(سریال بینوایان) بشم و ظرفهارو بشورم.![]()
با این چیزایی که گفتم همه فکر میکنن که من یه آدم چاق و تنبلم.
کسایی که منو تا حالا ندیدن نمیدونم چرا این ذهنیت براشون پیش مییاد که من آدم چاقی هستم؟؟؟
و وقتی منو می بینن جا میخورن !![]()
آخه من اصلا چاق که نیستم،حتی جدیدا یه کم لاغر هم شدم و آدمی هستم که اصلا یه جا بند نمییام.
مامانم همیشه میگه: بچه مگه *ونت میخ داره نمی شینی؟![]()
ولی در کل تو کار خونه یکمی تنبل هستم.
