چاقو قلمتراشی رو برداشتم و رفتم تو پذیرایی شروع کردم به تراشیدن قلم نی.

مامانم گفت :چرا اومدی اینجا میتراشی نرمه چوب می ریزه !

من:جمعش میکنم.

مامان:نرمه چوب میره تو پا ،پاشو برو یه جای دیگه بتراش.

ازاونجایی که من وقتی میشینم از بس که تنبلم بلند شدنم کاره سختیه٬از جام تکون نخوردم

و همچنان به کارم ادامه دادم ،تا این که موقع قطع زدن سر قلم، دستم رو بد جوری بریدم.

(اونایی که چاقو قلمتراشی دیده باشن میدونن که چقدر تیزه)

مامان:حقته، هی بهت میگم اینجا جای قلم تراشیدن نیست.تازه مگه نگفتم مواظب باش !!!!

من:حالا که دستم بریده به جای دلداری میگی ...

مامان:

من:آخ جون دستم برید دیگه نمیخواد کزت(سریال بینوایان) بشم و ظرفهارو بشورم.

 

با این چیزایی که گفتم همه فکر میکنن که من یه آدم چاق و تنبلم.

کسایی که منو تا حالا ندیدن نمیدونم چرا این ذهنیت براشون پیش مییاد که من آدم چاقی هستم؟؟؟

و وقتی منو می بینن جا میخورن !

آخه من اصلا چاق که نیستم،حتی جدیدا یه کم لاغر هم شدم و آدمی هستم که اصلا یه جا بند نمییام.

مامانم همیشه میگه: بچه مگه *ونت میخ داره نمی شینی؟

ولی در کل تو کار خونه یکمی تنبل هستم.