دوستم باهام تماس گرفت و گفت فردا با چند تا از بچه های دانشگاهشون می خوان برن کوه و خواست که منم باهاش برم.

با سمیرا از کلاس اول راهنمایی دوستم و با هم همسایه هم هستیم.

موقع برگشتن من و سمیرا جلوتر از همه راه افتادیم و بقیه پشت سر ما.

سمیرا :کجا داریم میریم٬ مگه تو بلدی؟

من:نه٬ من تا حالا کوههای اینجا نیومدم .

سمیرا :شاید درست نریم ؟

من:شاید نه حتما ،اینا هم٬ سر خرو انداختن پایین و دنبال ما میان.

بلاخره اومدن پرسیدن راهی که داریم میریم درست هست یا نه؟و فکر میکنن که داریم اشتباه میریم.

من:نه٬ من اینجاها رو مثل کف دستم بلدم٬ همین راه ما رو می رسونه به همون جایی که اومدیم.

منتها مسیرش بهتر و آسون تر هست.

(قیافه های خستشون دیدن داشت ٬دیگه جون راه رفتن نداشتن٬همه که مثل من ورزشکار نمیشن)

خلاصه تا جایی رفتیم که به بن بست خوردیم!

اون موقع بود که من گفتم٬ ای وای مثل اینکه اشتباه اومدیم.(فکر کنم همشون تو دلشون بهم فش میدادن)

دو تا از هم کلاسی های پسر سمیرا که خودشون این کاره بودن و متخصص سر کار گذاشتن بقیه تازه

فهمیدن که بله٬ سر کار بودن.

گفتن هر چی ما سمیرا رو تو دانشگاه اذیت میکنیم و سر کارش میزاریم شما تو این یک روز تلافی کردین.

تا آخرش باهم پچ پچ میکردن و میخندیدن،و از این که یکی این طوری سر کارشون گذاشته بود تو کف بودن.

 

پیوست۱:اگه رو اون بنر بالا وب لاگ(اولین جشنواره انتخاب بهترین وب لاگ فارسی) کلیک کنید یک رای به من دادید٬البته میدونم که برنده نمیشم چون هم دیر شرکت کردم وهم تاالان رتبه خوبی ندارم.ولی پیشاپیش به خاطر این که بهم رای میدید ممنونم.

  

پیوست۲:در رابطه با این که بعضی از دوستان گاهی اوقات ازم خواستن که در مورد گرافیک تو ضیح بدم٬باید بگم که تو وب لاگ خودم نمیتونم چون یک وب لاگ عمومی هست نه تخصصی. ولی میتونید به انجمنهای تخصصی سایت سجاد برید ،من اونجا مدیر انجمن گرافیک هستم(مباحث مرتبط با گرافیک) و تو پست جدید(خودم) کارهای خودمو گذاشتم اگه دوست داشتین برید و ببینید.