بازی
منم از طرف چند نفر به بازی شب یلدا دعوت شدم و ازاونجایی که تا شب کریسمس تمدید شد٬ منم تا این موقع تمدیدیش میکنم ومینویسم.
1_خواهرم سارا از من دو سال و نیم بزرگتره٬مامانم میگه وقتی من دو ساله بودم عین خیالم نبود که من وسارا رو پیش کسی بزاره و جایی بره.
ولی سارا کافی بود که مامانم جلو چشمش نباشه٬ آی میزد به گریه
.
یک بار مامانم من و سارا رو گذاشت خونه همسایه و رفت.منم رفتم به خواهرم گفتم:سارا گیه(گریه)کن مامان رفت.![]()
2_در 18 سالگی٬دوران کاردانی(بیرجند)یک سرپرست برامون آوردند که خیلی غیر قابل تحمل بود.
یک میز نور تو سالن داشتیم که اتصالی داشت و تا به برق می زدیم فیوز بالا می پرید و برقها قطع میشد.
سرپرست بیچاره هم ده نفرو با خودش میبرد پشت محوطه حیاط که فیوز رو بالا بزنه ٬خداییش هم ترسناک بود.
هنوز برنگشته بود مجددا برقها قطع می شد.![]()
نیم ساعت بعد از آخرین باری که برق قطع شد٬با دوستم اومدیم تو سالن دیدیم هیچکس نیست.دوستم مسوول زدن پریز به برق شد و منم دو عدد ترقه ازونایی که صدای بدی داره رو انداختم تو و سالن ودوتائیمون دویدیم تو اتاق.
.
نمیدونین این ترقه ها چه بو و چه صدایی کردو تو اون تاریکی چه بلبشویی تو خوابگاه پبا شد.
بعضی وقتها هم شامش رو میداد ما براش از سلف بگیریم ٬میخواستیم تو غذاش قرص مسهل کننده بریزیم٬ که متاسفانه همون روز به خاطر اذیت های شب گذشته کلی برای یکی از دوستام گریه کرده بود و ننه من غریبن بازی در آورده بود ٬ما هم دلمون واسش سوخت و اینکارو نکردیم.
ولی شبایی که نوبت اون بود از اتاق کناری که بالای اتاق اون بود٬ساعت دو نصفه شب ترقه میانداختم پایین.
.
3_تو سن 20 سالگی٬دوره کارشناسی(تهران) آخر شب نهار روز فردا که سر کار بودم رو درست میکردم و بیشتر وقتها غذای من میسوخت و به خاطر دودی که بلند میشد آژیر خطر به صدا در میومد.سرپرست دیگه عادت کرده بود و میدونست که غذای من سوخته.
همچنان اگه غذایی به من سپرده بشه٬سوخته تحویل گرفته خواهد شد.
.
4_تو خوابگاه هر موقع برای مدت طولانی غیب و ناپدید می شدم ٬ دوستام میدونستن کجا پیدام کنن!
رو پشت بوم یا آخر محوطه خوابگاه که هیچ کس نیست.
با همون لباس های تو خونه ایم یه چادر گل منگلی میانداختم سرم
و جیم میشدم ٬میرفتم انتهای محوطه. جایی که اکثر بچه ها میگفتن جن داره و میترسیدن برن (یه ساختمون نیمه کاره هم اونجا بود) ٬روی زمین دراز می کشیدم و آسمون و ستاره ها رو نگاه میکردم.یه بار که کاملا تو حال خودم بودم دیدم صدای پیشت پیشت کردن میاد٬ یکم دور و برم رو نگاه کردم دیدم یه پسره اومده بالای دیوار و کافیه بپره پایین .هیچکی هم اونجا نیست به دادم برسه٬سریع چادرمو انداختم سرم و به حالت دو ماراتون فرار کردم.
.
5_تو خوابگاه در جواد رقصیدن آوازه و شهرت خاصی داشتم
وهیچکی نمیتونست به خوبی من تا این حد جواد برقصه.
.
کافی بود تو اتاقی تولد باشه و من و دوستام دعوت باشیم .بعد از تولد تو اتاق خودمون کلی مراسم ادا در آوردن رقص بقیه با اغراق تمام رو اجرا میکردم.
خداییش بعضیهاشون یه چیزی از جوادی هم اونورتر!!!خنده دار میرقصیدن.خدا منو ببخشه اینقدر ادا در آوردم.![]()
یه بار تو اتاقمون مهمون داشتیم و کامپیوتر هم روشن بود ٬به یکی از آهنگای جمشید که رسید من و دوستم شروع کردیم به مسخره بازی و رقصیدن.
میدونین موقع رفتن بهم چی گفت!!!!
گفت:خیلی قشنگ میرقصی !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!![]()
بعد از اون تعریف تصمیم گرفتم همیشه جوادی برقصم
.
6_خوب رسیدم به آخرین:.کلا آدم سر به هوایی هستم.نه به اون معنی که فکر کردین! عاشق آسمون و ماه و ستاره هام٬ موقع راه رفتن تا زمانی که ماه رو میبینم وپشت ساختمون قائم نشده نگاش میکینم و بارها پیش اومده که رفتم تو بغل شخصی که از روبه روم میومده.![]()
فصل پاییز و زمستان رو دوست دارم.
میوه های خاص مثل:خرمالو٬کیوی٬ نارنگی ٬کن کوایت(یه میوه در شمال هست که شاید اکثریت نخورده باشید ولی حتما تو شمال مرباشو دیدین.مثل یه پرتقال خیلی کوچولو میمونه) و رو دوست دارم.
