چندر وز پیش تو روزنامه داشتم کار می کردم که از نگهبانی تماس گرفتند و گفتند کسی پایین منتظرم هست. تعجب کردم  چون منتظر کسی نبودم سریع کارمو انجام دادم و رفتم پایین .آقای صفاریون (مدیر تولید شرکت سیناژن)به همراه همسرشون اومده بودند.قبلا گفته بودند که میان مشهد و سری به من خواهند زد.ولی گفته بودم که اگه خواستند بیان حتما قبلش به من از طریق ایمیل اطلاع بدند تا من شرمندشون نشم(چون وقتی دارم صفحه می بندم 5 دقیقه هم زمان مهمی هست و تاخیر می خورم).اصلا انتظار نداشتم جا خوردم و همون ابتدا یادم نمیاد دقیق چی گفتم ولی یه چیزی تو مایه چرا بی خبر اومدین؟!(انگار باید وقت می گرفتن)بعد بابت این حرفم و ازین که تو نگهبانی کلی معطل شدند چون تا کارمو انجام دادم و رفتم پایین کمی طول کشید و بعد هم به دلیل اینکه کار داشتم و باید سریع می رفتم بالا همونجا جلو در روزنامه تو سرما واستادیم به صحبت کردن و...خجالت کشیدم. برای همین دلم می خواست از قبل بهم خبر می دادند تا حداقل میتونستم مرخصی ساعتی بگیرم و شرمندشون نشم.

من هم با اون قیافه خسته و ورم کردم!! آخه اون روز از صبح بیرون بودم(دنبال کارهای بیمه و این اداره بازی های مسخره ) و فقط رفتم خونه و لبسامو در نیاورده نهار خوردم واومدم سر کار.کورتون ها هم که تازه داشت خودشو نشون می داد(پرهیز نکردن و نمک خوردن همینه دیگه ژاپنی هم می شی!)

 من با آقای صفاریون یا خانم حامدی فر از طریق ایمیل در تماس هستم و میدونن که دیگه نمی خوام سینوکس استفاده کنم و این دیدار هیچ ربطی به سینوکس نداشت(این حرف رو به خاطر کسانی نوشتم که فکر می کنن جنبه تبلیغاتی داره)  و ازین که منو قابل دونستند و برام وقت گذاشتند و از راهنمایی هاشون استفاده کردم سپاسگزارم.

پیوست:اولین آمپول بتافرون رو امروز تزریق کردم.یک خانم پرستار مهربون اومد خونمون وسایل جانبی تزریق رو برام آورد و هم طریقه تزریق رو بهم یاد داد.اولین تزریق رو تو شکم برام زد(تو شکمم آمپول زدم تو دل برو شدم)