تعطیلات هم داره تموم می شه طفلکی من که روز  سیزده باید سر کار برم. هر چند که سخته ولی با این آمپول های بتافرون کمابیش دارم کنار میام.سومین آمپول روکه باید به پام تزریق میکرم از بدشانسی من رو عصب خورد و تا چند روز درد داشت و موقع راه رفتن جای تزریق می سوخت و درد می گرفت هنوزم جاش کمی درد داره. از تزریق سوم به بعد که هی مقدار دارو بیشتر شد حتی با خوردن استامینوفن هم دچار حالت سرماخوردگی شدم. کل تعطیلاتم به آمپول زدن و روز در میون با خودم کلنجار رفتن و...گذشت.امیدوارم بدنم بعد از مدتی به بتافرون عادت کنه چون به آونکس که عادت نکرد.لپ کلام اینکه به جایی رسید که گفتم عجب غلطی کردم آمپولامو عوض کردم.احساس کردم خیلی لوس و نازنازی هستم  

اینم تبریک ت..سال نو:حولول ماه مبارک نوروز را به همه فجر آفرینان عرصه ایثار و تمام پیروان آن حضرت صلوات

 

سال نو مبارک

 

سال نو همه دوستای گلم مبارک .

امیدوارم سال خوبی در پیش داشته باشید و تعطیلات حسابی بهتون خوش بگذره.

 

                      

 

دیدار غیر منتظرانه

 

چندر وز پیش تو روزنامه داشتم کار می کردم که از نگهبانی تماس گرفتند و گفتند کسی پایین منتظرم هست. تعجب کردم  چون منتظر کسی نبودم سریع کارمو انجام دادم و رفتم پایین .آقای صفاریون (مدیر تولید شرکت سیناژن)به همراه همسرشون اومده بودند.قبلا گفته بودند که میان مشهد و سری به من خواهند زد.ولی گفته بودم که اگه خواستند بیان حتما قبلش به من از طریق ایمیل اطلاع بدند تا من شرمندشون نشم(چون وقتی دارم صفحه می بندم 5 دقیقه هم زمان مهمی هست و تاخیر می خورم).اصلا انتظار نداشتم جا خوردم و همون ابتدا یادم نمیاد دقیق چی گفتم ولی یه چیزی تو مایه چرا بی خبر اومدین؟!(انگار باید وقت می گرفتن)بعد بابت این حرفم و ازین که تو نگهبانی کلی معطل شدند چون تا کارمو انجام دادم و رفتم پایین کمی طول کشید و بعد هم به دلیل اینکه کار داشتم و باید سریع می رفتم بالا همونجا جلو در روزنامه تو سرما واستادیم به صحبت کردن و...خجالت کشیدم. برای همین دلم می خواست از قبل بهم خبر می دادند تا حداقل میتونستم مرخصی ساعتی بگیرم و شرمندشون نشم.

من هم با اون قیافه خسته و ورم کردم!! آخه اون روز از صبح بیرون بودم(دنبال کارهای بیمه و این اداره بازی های مسخره ) و فقط رفتم خونه و لبسامو در نیاورده نهار خوردم واومدم سر کار.کورتون ها هم که تازه داشت خودشو نشون می داد(پرهیز نکردن و نمک خوردن همینه دیگه ژاپنی هم می شی!)

 من با آقای صفاریون یا خانم حامدی فر از طریق ایمیل در تماس هستم و میدونن که دیگه نمی خوام سینوکس استفاده کنم و این دیدار هیچ ربطی به سینوکس نداشت(این حرف رو به خاطر کسانی نوشتم که فکر می کنن جنبه تبلیغاتی داره)  و ازین که منو قابل دونستند و برام وقت گذاشتند و از راهنمایی هاشون استفاده کردم سپاسگزارم.

پیوست:اولین آمپول بتافرون رو امروز تزریق کردم.یک خانم پرستار مهربون اومد خونمون وسایل جانبی تزریق رو برام آورد و هم طریقه تزریق رو بهم یاد داد.اولین تزریق رو تو شکم برام زد(تو شکمم آمپول زدم تو دل برو شدم)  

 

زندگی می گذرد

 

خبری نیست و زندگی می گذرد.

میخوابم ٬میرم سر کار.

میرم سر کار ٬می خوابم.

اثر کورتون ها رفت و دوباره بی اشتهایی و غذا نخوردن من و دعوا کردن های مامان برای نخوردنم شروع شد.

میگه:هیچی نمی خوری٬ مقاومت بدنت کم میشه.

اگه چیزی گذاشتن جلوم می خورم وگرنه احساس گشنگی نمیکنم و هیچی نمیخورم.

چکار کنم اصلا اشتها ندارم و هیچ کس معنی نمی تونم بخورم رو نمی فهمه!!

پای راستم هنوز خوب خوب نشده و موقع تند راه رفتن و یا عصبی شدن مثل چوب خشک می شه٬ خیلی هم زود خسته می شه.

رفتم دکتر بهم ٥ تا آمپول کورتون عضلانی داد.

اصلا از زدن این هم کورتون راضی نیستم(خیلی بد هست و پوکی استخوان میاره)

تو سال ٨٥ سه تا حمله داشتم و این اصلا خوب نیست.

البته دو حمله مربوط به قبل از شروع آمپول های پیش گیرنده بود.

همین چند روز پیش وقت دکتر داشتم ولی بازم یک ساعت و نیم روی اون صندلیهای خشک مطب نشستم تا نوبتم شد.

دیگه مصمم شدم که دکترم رو عوض کنم.اصلا به استرس و اعصاب خوردیش نمی ارزه.

مخصوصا این که فهمیدم سری پیش که حمله داشتم و دو روز رفتیم نشستیم تا بهمون وقت داد و مامانم بس که ناراحت شده بود٬ گریه کرده بود.

در رابطه با تعویض داروم هم به نتیجه نرسیدم.حتی از فکر روز در میون تزریق تنم مور مور میشه.

ولی اگه دکترم رو عوض کنم٬ داروم رو هم باید عوض کنم٬چون اصلا سینوکس رو قبول نداره.

شاید روز در میون تزریق هم بعد از مدتی برام عادی بشه٬ درست مثل همون اوایل که هفته ای یک تزریق برام سخت بود.

 

این حرف نیما جون هم راست بود:

مریم واقعا چاق شدی ها از عکست معلومه...
همش 20 گرم وزن اضافه کردی می گی چاق شدم

 

اینم یه جوک که جبران نق نق کردن هام رو بکنه:

هر وقت احساس تنهایی کردی٬پاهایت را در سینه جمع کن و با دستهایت به داخل فشار بده حتما می گوزی و میخندی و از این که تنهایی خوشحال خواهی شد! 

 

                                                                

 

برگشتم

 

سلااااااااااااااااااااااااام

من برگشتم ولی خوبه خوب ب ب ب ب ب...

خدایا شکرت

زدن کورتون ها و روزی دو ساعت زیر سرم بودن عین خیالم نبود ولی امان ازین عوارض مصرف کورتون.

از عوارض شدید بعد از اتمام کورتون ها  که بگذرم نمیدونید دچار چه گلو دردی شدم!!(که این هم بی نصیب از کورتون ها نبود چون بدن رو خیلی ضعیف می کنه و باعث کم شدن مقاومت بدن میشه)

تنها عارضه ای که اصلا ازش ناراحت نیستم ورم کاذبی هست  که بوجود میاره .آخه خیلی لاغر شده بودم.

البته اشتها رو هم خیلی باز می کنه(دوبرابر قبل میخورم)وقتی کورتون مصرف میکنی نباید اصلن نمک بخوری چون ورم میکنی.

ولی این سری بیخیال ورم شدم و زیر سرم تخمه می خوردم(انگار رفتم سینما)

وقتی کورتون می زنم همش در حال خوردنم  و اصلا نمیتونم که نخورم(تو این شرایط آدم های چاق رو که نمیتونن نخورن ٬درک کردم)البته این حالتم گذراست.

اولین بار که کورتون زدم ٬سه برابر این دفعه بود٬ با وجود پرهیز خیلی ورم کردم و نیمه ژاپنی شده بودم ولی این دفعه نه.

 

به اسرار مامانم رفتم موهامو کوتاه کردم.(کلی با مامانم چونه زدم که حداقل تا سر شونم کوتاه کنم)

خیلی بلند شده بود و دیر خشک میشد و سرما می خوردم(بخاطر اینگه گرما برام بد هست و نمیتونستم سشار کنم و باید میذاشتم خودش خشک بشه)

ولی خودمونیم ها شما پسرها چه راحتین!!!

نمیدونین چه کیفی موقع شستن و شونه کردنشون کردم .تازه کوتاه کوتاه نکردم.

هر دفعه که میرفتم حموم شستن و شونه کردن موهام نمیدونین چقدر خستم می کرد.

اینم قیافه جدید مریم که یکمی هم ورم کرده و توپول شده.

                                                                                            

                                                                                                             

 

یک حمله و یک تصمیم

 

این چند وقت اخیر فشار کاریم زیاد بود ٬ خبر ناگهانی فوت یکی از اقوام رو هم که شنیدم متاسفانه تبدیل به یک حمله شد.

از آخرین حمله ای که داشتم هشت ماه گذشته و فکر می کردم با زدن این آمپولها درصد حمله بیماریم کم میشه ولی خوب...

اول سمت چپ بدنم به آنی از نوک پام تا کمر دچار کرخی و گز گز کردن٬احساس خیس بودن کف پام شد و از روز بعد پای راستم تو را ه رفتن سنگین شد و زانوم تو راه رفتن خم میخوره و برای پله بالا و پایین کردن یاریم نمی کنه و مثل این پیرزن ها دستمو به نرده میگیرم و تاتی٬ تاتی پله ها رو یکی یکی بالا و پایین میرم .

نمی دونین چه حال بدی بهم دست داد٬ چون تا روز قبلش تو محل کارم پله های چهار طبقه ساختمان رو همچین می دویدم و بالا و پایین می کردم وفرداش ... 

چقدر فاصله خوبی و بدی٬سلامتی و بیماری ٬مرگ و زندگی بهم نزدیک هست.

ولی خوب حداکثرش یک روز بود و زود خودم رو جم جور کردم و خدارو بابت اینکه میتونم راه برم شکر کردم چون خیلی ها هستند که نعمت راه رفتن رو از دست دادند.

یکی از دلایلی که حسابی تو پرم خورد این بود که٬ از دو سال ونیم پیش دو تا حمله داشتم ولی فقط در حد کرخی و گز گز کردن بود. تازه تا یک و نیم سالش هم که هیچ داروی استفاده نمی کردم و هیچ حمله ای هم نداشتم.برای همین مدت زیادی بود که ام اس یه سری مشکلات جزیی برام داشت و فقط اسمش رو یدک می کشیدم.

بعد از سه روز که دیدم اوضاع رو به بهبود نیست و هی راه رفتنم داره بدتر میشه٬تصمیم به دکتر رفتن و زدن کورتون کردم.

ولی طبق معمول همیشه بعد از سه ساعت تو مطب دکتر نشستن به علت شلوغی و بیماران زیاد٬ گفت:برو٬ نوبتت نمیشه چون از قبل وقت نداری.خیلی بتونم بهت زود وقت بدم هفت روز دیگه هست.

آخه من نمیدونم یه همچین دکتری به چه درد من می خوره؟!

هر سه ماه یک بار میرم پیشش.می پرسه:چطوری؟

من:خوبم.

یه فشارمو  می گیره و چند تا چکش هم به دست و پام می زنه و میگه برو سه ماه دیگه بیا!

ولی وقتی که دچار حمله می شم و نیاز دارم که معاینم کنه و بهم دارو بده وقت نداره.

اون روز هم بس که اصرار کردم٬منشیش گفت:مشکلت رو کاغذ بنویس و دفترچم رو برد تو اتاقش و منو ندیده برام چند تا کورتون نوشت!! تازه معاینه نکرده ویزیت هم گرفت.(آی همچین حرصی شدم)

منم زدم به سیم آخر و گفتم گور بابای هر چی دکتر معروف هست٬ همشون عین هم هستند.

تازه شاید بقیه ازینم بهتر باشند٬ حداقلش اینه که معاینم میکنن و بهم دارو میدن.

رفتم یک دکتر دیگه ٬معاینم کرد و بهم ٦ تا  کورتون داد و خواست که بیمارستان بستری بشم ولی قبول نکردم و گفتم تو خونه میزنم.

به نظر دکتر خوب و معقولی میومد.البته با سینووکس کاملا مخالف بود و می گفت :تو سمیناری که تهران برگزار شده شرکت سیناژن نتونسته من رو متقاعد کنه و ...

تصمیم گیرنده خودت هستی٬ ولی ام اس رو شوخی نگیرید.من توصیه میکنم که ربیف یا بتافرون بزنید.

از همون اول٬ هم دکتر قبلیم و هم رزیدنت کلینیک ام اس بهم توصیه کردن که بتافرون بزنم٬ولی چون باید روز در میون آمپول میزدم قبول نکردم و آونکس رو انتخاب کردم.

حتی همین الان هم برام مهم نیست که همون سینووکس رو بزنم٬ولی با این وضعیتی که برام پیش اومده و نظریه دکتر جدیدم که میگه: تو ام اس رو شوخی گرفتی! نمیخوام فردا با یک حمله دیگه دچار پشیمانی بشم.

حالا موندم که چکار کنم؟؟؟

اگه ربیف بزنم هفته ای سه تا آمپول هست٬اگه بتافرون بزنم روز در میون باید آمپول بزنم.

مامانم میگه : اگه سختت هست بیا همون آونکس خارجی رو بزن.ولی راستش هم قیمتش روز به روز داره بیشتر میشه(الان ماهی ٢٢٠ هزار تومان با بیمه شده) و به خاطر آمریکایی بودن دارو٬و سیاست های در حال حاضر ممکنه که دیگه وارد نشه.و از اون بدتر٬ عوارض زیادی که برام غیر قابل تحمل شده بود رو دیگه نمیتونم تحمل کنم. این اواخر سینووکس هم عوارضش برام زیاد شده بود حتی با خوردن مسکن هم دچار عضلات درد٬سردرد و تب می شدم.

در نهایت بگم ٬حتی با زدن بتافرون هم ممکن بود این حمله به من دست می داد٬ ولی خوب همون طور که گفتم استرس و ترس از پشیمانی و نظر دکترها هست که میخوام نوع داروم رو عوض کنم با وجود اینکه خیلی برام سخته و از عوارض محل تزریق که بتافرون و ربیف دارند میترسم٬چون من خیلی پوست حساسی دارم.

ممنون میشم از دوستانی که ربیف یا بتافرون می زنند٬راهنماییم کنند.

در این پست و یا پستهای پیشینم به هیچ وجه جنبه تبلیغ کردن خوب یا بد بودن سینووکس رو نداشتم و ندارم و فقط نظر و احساسمو می نویسم.

                                                                                                           

                       

شیرین ترین لحظات

 

سلام دوستان

ان شاا... که حال همتون خوب هست.

مشغولیات زندگیم خیلی زیاد هست و وقت نمیکنم مثل قبل آپ کنم ولی راستش حال و هوای نوشتن هم ندارم.

یک چند وقتی هست که حسابی خوش به حالم شده چون از وقتی که فقط صفحه آرایی می کنم زمان کاریم از ٣بعد از ظهر تا ٣٠:١٠شب شده ولی چون پایان کار دارم معمولا تا ٣٠: ٩ و حداکثرش تا٤٥: ٩سر کار هستم٬که کمتر از زمان اداری میشه .

 

شیرین ترین لحظات زنگیم وقتی هست که توپولو وپوپولی نازم(دختر دایی هام که سه نیم و دو و نیم سالشون هست) پیشم هستند .

نمیدونین وقتی پوپولی میاد دست می اندازه دور گردنم و محکم بوسم میکنه٬ بعدشم میگه حالا اون لپت ٬یا وقتی به توپولو خوردنیم میگم بیا بوسم بده با طنازی تمام میاد و به همون ترتیبی که همیشه بوسش میکنم :دوتا لپاش٬ پیشونیش ٬چونش و اون لبای کوچولوش رو میاره جلو که بوسش کنم٬ چه کیفی می کنم.

پوپولی هم که آخر زبون ریختن و خودشو تو دل جا کردن هست.وقتی میگه مریم جون خودمه٬دلم ضعف میکنه.

پوپولی اون روز اومده بهم میگه: شه گل سر خوشلی داری!!

خرم میکنه که بزارم آرایشگاه بشه  و موهامو شونه کنه٬همچین خوووووووووووب موهامو میکنه.

توپولو مثل فروغ تو سریال باغ مظفر ادا میاره و یه دستمال دستش میگیره و میگه پدررر جان!

تو غلللللط میکننننی!! رو هم که محشر میگه٬ می میرم از خنده.

خداییش من واسشون می میرم و اونا هم منو خیلی بیشتر از بقیه دوست دارند.

به دلیل تنبلی نقاشی تکراری است.

                                                                                                  

                                                              

     

دختر دپسورده

 

خیلی وقته که آپ نکردم ٬یه دلیلش کمبود وقت و دلیل دوم دپسورده شدنم بود و نخواستم حال بقیه رو با نق نق کردن هام بگیرم.

ولی  نخواستم بی نصیب بمونید  و مطالبی رو که زحمت کشیدم و تایپ کردم رو نخونین:

همش تقصیر این آمپولهایی که میزنم(باید یه مقصر پیدا کنم دیگه)می خواستن تو عوارضش ننویسن افسردگی میاره٬ که من  بتونم دپرس شدنم رو گردن دارو بندازم.

ولی خوب یه جورایی فکر میکنم بی ربط نیست چون از ٨ ماه پیش که شروع به زدن این آمپولها(آونکس یا سینووکس)کردم بد جورکم طاقت شدم و اصلا صبر و حوصله  گذشته رو ندارم.

یک دوهفته پیش بد جور قاط زده بودم. کافی بود تو محل کارم یکی پا رو دمم بزاره٬ دلم میخواست از همون طبقه چهارم  پرتش کنم پایین!! 

فکر میکنم یکی از دلایلی که قاطی کره بودم فشار کاریم بود.

آخه کی دوست داره شبها ساعت ١٢ خونه برسه؟کی دوست داره با ١٣ تا همکار که یکی ازون یکی …  هستند سر و کله بزنه؟کی دوست داره کار کنه ولی امتیازش مال یکی دیگه باشه؟!

کی دوست داره کار همکاراشو کنترل کنه و اگه ایراد داشته باشه هی توجیه کنن و رو اعصابت راه برن.

کار به جایی رسید که رفتم کلینیک ویژه ام اس و بر خلاف میل باطنیم٬ گفتم بهم قرص ارام بخش بده تا یکمی آروم بشم.

خداییش تقصیر من نیست٬ولی فکر کنم هر شخص دیگه ای هم غیراز من بود با این شرایط کاری که من دارم قاطی می کرد.

خوشبختانه چند روزی هست که مشکل تایم کاریم حل شده و تا٣٠: ١٠ شب سر کار هستم و ازون مهتر٬ دیگه مسئول کنترل XMLسایت نیستم و الان فقط صفحه آرائی میکنم.

ببینید چه دختر زشت و عصبانی شده بودم.

شهادت امام حسین (ع)را به عموم مسلمین تسلیت میگم.

 

                                                                                                         

دوست

 

بزرگ و بود

و از اهالی امروز بود

و با تمام افق های باز نسبت داشت

و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید.

 

صداش

به شکل حزن پریشان واقعیت بود.

و پلک هاش

مسیر نبض عناصر را

به ما نشان داد.

و دست هاش

هوای صاف سخاوت را

ورق زد

و مهربانی را

به سمت ما کوچاند.

 

به شکل خلوت خود بود

و عاشقانه ترین انحنای وقت خودش را

برای آینه تفسیر کرد.

و او به شیوه باران پر از طراوت تکرار بود.

و او به سبک درخت

میان عافیت نور منتشر می شد.

همیشه کودکی باد را صدا می کرد.

همیشه رشته صحبت را

به چفت آب گره می زد.

برای ما٬یک شب

سجود سبز محبت را

چنان صریح ادا کرد

که ما به عاطفه سطح خاک دست کشیدیم

و مثل لهجه یک سطل آب تازه شدیم.

 

و بارها دیدیم

که با چقدر سبد

برای چیدن یک خوشه بشارت رفت.

 

ولی نشد

که روبروی وضوح کبوتران بنشیند

و رفت تا لب هیچ

و پشت حوصله نورها دراز کشید

و هیچ فکر نکرد

که ما میان پریشانی تلفظ درها

برای خوردن یک سیب

چقدر تنها ماندیم.

 

 

                                                             

پیوست:و فرشته فرود آمد و ترانه ای خواند تا انسان را به بلندای عشق برکشد٬ غدیر پر از بانگ نوشانوش شد و محمد خطبه خواند به نام علی...

و معرفت آغاز شد٬عید غدیر مبارک.

نامه سینووکسی

 

این ایمیل رو از طرف مدیر شرکت سیناژن دریافت کردم :
 
مريم عزيز
وبلاگ تو را ديدم و قبلا" هم ساير همكاران يادداشت هاي تو را به من نشان داده بودند. من دكتر هاله حامدي فر مدير شركت سينا‍‍ژن هستم. 34 سال سن دارم، داروساز هستم و تخصصم در كنترل و تضمين كيفيت داروهاي بيولوژيك است. نه به خاطر اينكه سينووكس مصرف مي كني، نه بخاطر اينكه دوبار توي وبلاگت برامون نوشتي بخاطر اينهمه درك عميق و موشكافانه موضوع و شجاعت بيان حقيقت به دوستانت افتخار مي كنم كه هموطنت هستم. نامه قبلي هم كه دريافت كردي يكي از مديران توليد سينووكس برات فرستاده بود و اصلا" هم سركاري نبود. ما به عشق كسب رضايت شماها، به دلخوشي يه لبخند رضايت روي لبهاتون 4-5 ساله كه تمام زندگيمون رو روي پروژه سينووكس گذاشتيم. همه حرفهات درسته سينووكس داروي جديدي نيست همون كپي آونكسه. بعضي ها اين كار ما رو دوست نداشتند كه من نمي خوام دليلش رو بگم اما ما تمام ملاحظات كيفي رو در نظر گرفتيم، در هر بار توليد ده ها آزمايش مختلف انجام مي دهيم ولي بعضي ها غرض داشتند . اينكه بي مدرك و دليل راجع به سينووكس و ما چي كفتند مهم نيست ما به عشق كسي اين كار رو شروع كرديم كه هواي ما رو داره اما گله منديم كه بعضي ها بخاطر منافع شخصي يا بخاطر اينكه از اسم سينووكس خوششون نمي آمد بيماراي ام اس رو توي استرس گذاشتند و خودتون خوب مي دونيد كه استرس اثر مستقيم روي حمله داره. به هر حال ما يه كلوپ بيماران ام اس راه انداختيم و داريم عضو مي گيريم و فرم هاي عضويت از هفته ديگه به انجمن هاي ام اس و داروخانه هايي كه سينووكس دارند داده مي شه. دلمون به سلامتي و خوشحالي شما ها خوشه. هروقت دلتون خواست مي تونيد با من تماس بگيريد.........۰۲۱۴۴   
از خداوند براي تو و همه دوستات سلامتي آرزو مي كنم
خوشحال باشيد و بيماري ام اس رو جدي نگيريد، بهش رو ندهيد، دارو هايتان را مصرف كنيد اما نگذاريد ام اس در زندگيتان فضولي كند
قربانت هاله
 
قبلا هم یه ایمیل دیگه از طرف آقای... دریافت کرده بودم ولی چون جوابی نگرفتم فکر کردم سر کاری بود. (حتما ایمیلم به دستشون نرسیده)

بس که این آدمهای الاف و بی جنبه ایمیلهای مسخره برام میفرستند.مثل نمونه های زیادی از انرژی درمانی و داروی گیاهی و...

 

منتظر جواب ایمیلم بودم.چون با وجود اون همه شایعه در مورد دارو سینووکس نیاز به تائید از جانب شخص متخصصی بودم.که برام یه جور دلگرمی بود.

هر دفعه که میرفتم کلینیک ویژه ام اس و شایعاتی رو که دوستان ام اسیم برام  تعریف میکردن و حتی رزیدنت کلینیک هم به من توصیه میکرد که آونکس بزنم٬یه جورایی تو دلم خالی میشد.

ولی از ماه دوم که داخل بسته سینووکس یه کاتالوگ کوچیک گذاشتند و یه سری توضیحات در مورد دارو نوشته بودند٬سوالها و شکیات من برطرف شد.

حتی خودم تو کلینیک از زبان یکی از بیماران که ادعا میکرد دکترش همون دکتر من هست٬ شنیدم که میگفت:

دکتر...گفته به هیچ وجه سینووکس نزنم.

به دکتر گفتم آونکس الان خیلی گرون شده!!

دکتر گفته:سلامتیت از پول مهمتر هست!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

چند روز بعد پیش دکترم رفتم و این دارو رو تائید کرد و گفت اکثریت ازین دارو راضی هستن و همون سینووکس رو بزن.

دیدم عجب آدم های دروغگویی پیدا میشن .از زبون دکتر هم دروغ میگن.یک کلاغ ...هزاران نه بیشتررررررررر کلاغ میکنن اینا.

 

تنها چیزی که میتونم به خانم هاله...بگم این هست که از زحماتشون به خاطر کمک به هموطنان بیمار ام اسی تشکر کنم و امیدوارم روزی برسه که بتونن درمان واقعی ام اس رو کشف کنند.با آرزوی موفقیت روزافزون برای خودشون و همکارانشون.

 

پیوست:بعد از این هر کی خواست بهم ایمیل بزنه به این آدرسmsvayedeletanha@gmail.com ایمیل بزنه.اون ایمیلم غیر قابل کنترل شده.

بازی

 

منم از طرف چند نفر به بازی شب یلدا دعوت شدم و ازاونجایی که تا شب کریسمس تمدید شد٬ منم تا این موقع تمدیدیش میکنم ومینویسم.

1_خواهرم سارا از من دو سال و نیم بزرگتره٬مامانم میگه وقتی من دو ساله بودم عین خیالم نبود که من وسارا رو پیش کسی بزاره و جایی بره.

ولی سارا کافی بود که مامانم جلو چشمش نباشه٬ آی میزد به گریه .

یک بار مامانم من و سارا رو گذاشت خونه همسایه و رفت.منم رفتم به خواهرم گفتم:سارا گیه(گریه)کن مامان رفت.

 

2_در 18 سالگی٬دوران کاردانی(بیرجند)یک سرپرست برامون آوردند که خیلی غیر قابل تحمل بود.

یک میز نور تو سالن داشتیم که اتصالی داشت و تا به برق می زدیم فیوز بالا می پرید و برقها قطع میشد.

سرپرست بیچاره هم ده نفرو با خودش میبرد پشت محوطه حیاط که فیوز رو بالا بزنه ٬خداییش هم ترسناک بود.

هنوز برنگشته بود مجددا برقها قطع می شد.

نیم ساعت بعد از آخرین باری که برق قطع شد٬با دوستم اومدیم تو سالن دیدیم هیچکس نیست.دوستم مسوول زدن پریز به برق شد و منم دو عدد ترقه ازونایی که صدای بدی داره رو انداختم تو و سالن ودوتائیمون  دویدیم تو اتاق.                                                               .

نمیدونین این ترقه ها چه بو و چه صدایی کردو تو اون تاریکی چه بلبشویی تو خوابگاه پبا شد.

بعضی وقتها هم شامش رو میداد ما براش از سلف بگیریم ٬میخواستیم تو غذاش قرص مسهل کننده بریزیم٬ که متاسفانه همون روز به خاطر اذیت های شب گذشته کلی برای یکی از دوستام گریه کرده بود  و ننه من غریبن بازی در آورده بود ٬ما هم دلمون واسش سوخت و اینکارو نکردیم.

ولی شبایی که نوبت اون بود از اتاق کناری که بالای اتاق اون بود٬ساعت دو نصفه شب ترقه میانداختم پایین.                                                                                        .

 

3_تو سن 20 سالگی٬دوره کارشناسی(تهران) آخر شب نهار روز فردا که سر کار بودم رو درست میکردم و بیشتر وقتها غذای من میسوخت و به خاطر دودی که بلند میشد آژیر خطر به صدا در میومد.سرپرست دیگه عادت کرده بود و میدونست که غذای من سوخته.

همچنان اگه غذایی به من سپرده بشه٬سوخته تحویل گرفته خواهد شد.                          .

 

4_تو خوابگاه هر موقع برای مدت طولانی غیب و ناپدید می شدم ٬ دوستام میدونستن کجا پیدام کنن!

رو پشت بوم یا آخر محوطه خوابگاه که هیچ کس نیست.

با همون لباس های تو خونه ایم یه چادر گل منگلی میانداختم سرم و جیم میشدم ٬میرفتم انتهای محوطه. جایی که اکثر بچه ها میگفتن جن داره و میترسیدن برن (یه ساختمون نیمه کاره هم اونجا بود) ٬روی زمین دراز می کشیدم و آسمون  و ستاره ها رو نگاه میکردم.یه بار که کاملا تو حال خودم بودم دیدم صدای پیشت پیشت کردن میاد٬   یکم دور و برم رو نگاه کردم دیدم یه پسره اومده بالای دیوار و کافیه بپره پایین .هیچکی هم اونجا نیست به دادم برسه٬سریع چادرمو انداختم سرم و به حالت دو ماراتون فرار کردم.                     .

 

5_تو خوابگاه در جواد رقصیدن آوازه و شهرت خاصی داشتم وهیچکی نمیتونست به خوبی من تا این حد جواد برقصه.                                                                               .

کافی بود تو اتاقی تولد باشه و من و دوستام دعوت باشیم .بعد از تولد تو اتاق خودمون کلی مراسم ادا در آوردن رقص بقیه با اغراق تمام رو اجرا میکردم.

خداییش بعضیهاشون  یه چیزی از جوادی هم اونورتر!!!خنده دار میرقصیدن.خدا منو ببخشه اینقدر ادا در آوردم.

یه بار تو اتاقمون مهمون داشتیم و کامپیوتر هم روشن بود ٬به یکی از آهنگای جمشید که رسید من و دوستم شروع کردیم به مسخره بازی و رقصیدن.

میدونین موقع رفتن بهم چی گفت!!!!

گفت:خیلی قشنگ میرقصی !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

بعد از اون تعریف تصمیم گرفتم همیشه جوادی برقصم.

6_خوب رسیدم به آخرین:.کلا آدم سر به هوایی هستم.نه به اون معنی که فکر کردین! عاشق آسمون و ماه و ستاره هام٬ موقع راه رفتن تا زمانی که ماه رو میبینم وپشت ساختمون قائم نشده نگاش میکینم و بارها پیش اومده که رفتم تو بغل شخصی که از روبه روم میومده.

فصل پاییز و زمستان رو دوست دارم.

میوه های خاص مثل:خرمالو٬کیوی٬ نارنگی ٬کن کوایت(یه میوه در شمال هست که شاید اکثریت نخورده باشید ولی حتما تو شمال مرباشو دیدین.مثل یه پرتقال خیلی کوچولو میمونه) و رو دوست دارم.

                                             

همچنان سینووکس میزنم

 

همچنان سینووکس میزنم و راضی هستم.

نمیدونم چرا بعضی از ملت ایران نسبت به دارو ایرانی ذهنیت بدی دارند.

من قبول دارم که بعضی از دارو های خارجی کیفیت بهتری داره٬ ولی نه اونهایی که کاملا کپی برداری شدند.

سینووکس هم یه داروی تازه کشف شده نیست و طبق گفته شرکت سیناژن شرایط تولید و کنترل کیفی دارو در تطابق کامل با استانداردهای سازمان دارو و غذای آمریکا و اتحادیه اروپا می باشدو کاملا مشابه نمونه های خارجی می باشد.

شرکت سیناژن ادعا داره که عوارض جانبی دارو سینووکس در بسیاری از موارد کمتر از نمونه های مشابه هست. (در مورد من صدق میکنه)

 

یه ایمیل رو خیلی وقت پیش ٬موقعی که پست سینووکس رو نوشتم از طرف شرکت سیناژن دریافت کردم. 

جواب هم دادم ولی خبری نشد٬فکر کنم سر کاری بود.

 

البته من کاملا به بیماری که دکترش بهش توصیه میکنه ٬همون  آمپول خارجی رو بزنه حق میدم که اعتمادی به این دارو نداشته باشه.

دکترم من گفت:اشتباه این شرکت این بوده که این دارو رو بدون معرفی به دکترها وارد بازار کرده .

و چند وقت پیش یه سمینار در تهران برگزار شده و قرار شده که دکترها از بیمارانشون راجب این دارو سوال کنند و آمار بگیرند و اگه جواب کاملا مثبت باشه تا چند وقت دیگه آونکس به طور کامل در بازارحذف خواهد شد.

نتایج به دست آمده تا حالا نشون داده بیمارن ام اسی که از این دارو استفاده میکنن راضی هستند به جز موارد اندکی که دچار حمله کوچک بودند.که این اتفاق زمان استفاده از آونکس هم بوجود میاد.

 قبلا بارها دیدم که دوستان ام اسی خودم با زدن آونکس حمله داشتن.آخه آونکس و هر دارو دیگه فقط 40% یا حتی کمتر ٬از وقوع حمله جلوگیری میکنه.

استرس بوجود آمده از عدم اطمینیان به دارو هم خودش میتونه یه دلیل حمله باشه.چون به عقیده من و اکثریت هیچ چیز بدتر از استرس و تلقینهای منفی برای یک بیمار ام اسی نیست.

 میدونین تو یه سری از کشورها هیچ درصدی از هزینه درمان بیماران ام اسی رو دولت نمیده .باید خدارو شکر کنیم که لازم نیست هزینه کامل دارو راخودمون بپردازیم.

من فکر میکنم اکثریت بیماران ام اسی توان پرداخت ماهی  ٣۰۰هزار تومان در ماه رو نداشته باشند.

خوب دیگه خیلی بالای منبر بودم٬ بیام پایین.

 

من شرمنده کلیه دوستان هستم ولی اصلا وقت نمیکنم آپ کنم.حتی بارها خواستم این وب لاگ رو برای مدتها تعطیل کنم.

کارم خیلی زیاد و تایم کاریم خیلی بد هست٬از ساعت سه بعد از ظهر تا ده و نیم شب.ساعت یازده خونه می رسم.

صبحها هم به علت خستگی تا یازده میخوابم.خلاصه اینکه دو حالت بیشتر ندارم:یا سر کار و یا خواب.

تومحل کارم از آچار فرانسه هم یه چیزی اونورترم.

تو این پنج ماهی که تو روزنامه مشغول به کار شدم:طراحی کردم ٬ زینک و فیلم گرفتم (در واحد لیتوگرافی دیجیتالCTP)٬ آرشیو نشریات درست کردم٬

فلش کار کردم٬ سایت قدیم رو کار کردم٬ و حالا هم صفحه آرائی و آپدیت کردن و چک کردن XML سایت جدید روزنامه.

همکاری که همزمان با من تو روزنامه اومد همچنان در واحد طراحی هست.ولی من یه پا زبلخان شدم .اینجا٬اونجا٬ همه جا.

و برای این که هندونه بدن زیر بغلم میگن:این نشون دهنده نیاز روزنامه به شما و تواناییهای شماست و این خیلی عالیه که این همه کار میتونید انجام بدید.

منم که آدم تنوع طلبی هستم و ازین قضیه جابجایی و کارهای متفاوت ناراحت نیستم.ولی واقعا کار روزنامه برای من خیلی سنگین هست مخصوصا تا همین چند روز پیش که تو واحدCTP(لیتوگرافی دیجیتال)کار میکردم.   

پیوست:از تایم کاریم نالیدم بدتر شد.از ۲:۴۵ تا ۱۱:۱۵ باید سر کار باشم.اضافه کاری اجباری

                                                                                                  .                             

                                                                                                                     

دکوراسیون

 

 

يه مدتي خيلي کسل بودم و دل و دماغ نداشتم .

به پيشنهاد مامانم قرار شد سرويس چوب اتاقم رو عوض کنم.آخه هر کدومشون یه سازی میزدن و خراب هم شده بودند.

تنوع تو زندگی خیلی خوبه(بجز قسمت پول دادنش)٬ هیچ وقت فکر نمیکردم که عوض کردن دکوراسیون اتاقم تا این حد تو تغییر روحیم مفید باشه.

خلاصه این که٬ تخت و پا تختی و یه میز کامپیوتر ام دی اف سفارش دادم.

ازون جایی که یکمی هم اسکروچ هستم٬کتابخونه نخریدم و تصمیم گرفتم همون کتابخونه خودمو رنگ سرویسی که سفارش داده بودم رنگ کنم.

وای که چه رنگ بازی حال داد. ولی خدائیش با وجود اینکه نمونشو موقع رنگ زدن نداشتم و فقط تو مغازه دیده بودم ٬ خیلی رنگش شبیه شد.(ببینید و نظر بدین!!)

برای تغییر دکور اتاق با مامانم اختلاف سلیقه داشتم .

مامانم میگفت:تخت اینجا٬پاتختی اونجا٬میز کامپیوتر اونجا ٬کمد اینجا.

من:نه .تخت اونجا٬میز کامپیوتر و کمد اینجا٬پا تختی اونجا.

اینقدر تخت و میز و پا تختی کردیم که آخرش دوتامون زدیم زیر خنده.

 

 

اتاقم مثل مهدکودک می مونه.

 تمام عروسکهای تو کتابخونم هدیه هستن و همشونو عزیزایی بهم کادو دادن.(چون من بچم واسم هی عروسک میخرن)

ولی من که کلی با گرفتن عروسک به عنوان هدیه حال میکنم.

نقاشی های روی دیوار اتاقم رو ٦ سال پیش کشیدم.فکر نکینین فقط تو وبلاگم نقاشی میکشم.    

اینم عکس های اتاقم:

 

 

 

 

 

نامه يك دختر بچه دياليزي به رئيس‌جمهور

 

داشتم از صفحات روزنامه فیلم میگرفتم که یک مطلب توجه منو جلب کرد.وقتی خوندم خیلی حالم گرفته شد.

این خبر فردا چاپ میشه.من پارتی بازی کردم شماها زودتر بخونین. 

تازه خوبیت نداره من تنهایی حالم گرفته بشه.

 

  

نامه يك دختر بچه دياليزي به رئيس‌جمهور

 

يك دختر بچه دياليزي در نامه‌اي به رئيس‌جمهور خواستار رفع مشكلات بيماران دياليزي و رفع معضل دستگاه هاي فرسوده و قديمي دياليز شد.

 

به گزارش ايسنا، در بخشي از متن نامه زهرا 10 ساله آمده است:

 

آقاي رئيس‌جمهور سلام:

 

من زهرا 10 ساله هستم. كلاس پنجم ابتدايي يكي از مدارس جنوب شهر. چهار ساله بودم كه هر دو كليه‌ام را از دست دادم. از همان موقع بود كه يك دفعه درد وحشتناك سوزن هاي بزرگ را در دست هاي كوچكم احساس كردم. دردي كه هميشه تمام وجود من و بچه‌هاي همسن و سالم را روي تخت دياليز ريش ريش مي‌كند.

 

الان هم روي تخت دياليز و با دلي شكسته دارم اين نامه را براتون مي‌نويسم. راستي مي‌دونين چرا تصميم گرفتم اين نامه را براي شما بنويسم، ‌دليلش اينه كه دلم براي پدرم مي سوزه، نمي‌خوام بيشتر از اين به خاطر اين كه نمي‌تونه برام كاري انجام بده خجالت زده ببينمش.

 

راستي اجازه مي‌دين شما رو بابا صدا بزنم تا راحت‌تر حرف هامو بزنم. با اين كه نمي‌دونم به دستتون مي‌رسه يا نه. اما دلم روشنه كه شما حتما به فكر بچه‌هاي همسن و سال ما هستين و يه كاري برامون انجام مي‌دين.

 

دكترها و پرستاراي مهربون ميگن اگر اين سوزن ها و دستگاه‌ها نبود، ما هم نبوديم، چرا كه همين زندگي سخت و دردناك فقط با هفته‌اي 3بار دياليز امكان پذيره.

باباجون يه شبي كه از دياليز بر مي‌گشتم وقتي سوار اتوبوس شديم، مامانم خيلي خسته بود. سرش را گذاشت روي صندلي، به مامانم گفتم، مامان مي‌دوني من چه آرزويي دارم­ مامانم گفت: چه آرزويي؟­ گفتم من آرزو دارم وقتي كه بزرگ شدم و ازدواج كردم خدا به من دو تا بچه بده، اولي پسر باشه و سالم ولي بچه دومم يك دختر دياليزي باشه؛ مامانم با تعجب پرسيد چرا­ گفتم به خاطر اين كه بتونم احساس تو رو بفهمم، ميدونين مامانم به من چي گفت؟ گفت: دخترم اميدوارم تو هيچ وقت از دل من با خبر نشي هميشه به مامانم مي‌گم اگه من مريض نبودم ما خانواده خوشبختي بوديم.

تمام بچگي من به بيماري گذشت، جواني پدر و مادرم در بيمارستان نابود شد و برادرم در تنهايي زندگي كرد، به خدا من از پدر و مادرم خجالت مي‌كشم چون پدرم هرچه كار مي‌كنه براي قرص‌هاي من خرج مي‌كنه.

 من از نظر خوني يك بيمار دياليزي نادر هستم كه نمي‌توانم به راحتي پيوند كليه بشم؛ اگر هم پيوند بشم بايد تا آخر عمر دارويي بخورم كه روزي 23 هزار تومان هزينه دارد. به همين خاطر چون كه مي‌دونم پدر اين پول را  نداره قيد پيوند كليه را زده‌ام.

 

بابا جون مهربونم سرتون رو درد آوردم. مي‌دونم خيلي كار دارين. اما از شما چند تا تقاضا دارم: اول اين كه دستگاه‌هاي دياليز بيمارستان ها خيلي قديمي هستند و دياليز براي ما خيلي درد داره، فكري به حال اين دستگاه‌ها بكنيد؛ دوم اين كه شنيديم دولت و مجلس هر سال براي راحتي‌ ما پول هاي زيادي به بنياد بيماران خاص مي‌ده، اما حقيقتش اينه كه هيچ كمكي به ما نميشه و نمي‌دونم پول ها كجا مي‌ره، ما بچه‌هاي دياليزي چشممون به دست هاي پر مهر شماست.

 

پیوست:راستش این متن به نامه یه دختر ۱۰ ساله نمیخوره!!!!راست یا دروغش رو نمیدونم. ولی بیان یک حقیقت جامعه هست.

 

توپولو و پوپولی

 

 

بس که خودم توپولو و پوپولی رو دوست دارم . همش میخوام ازشون بنویسم.                    . 

 

وای که نمیدونین پوپولی چقدر شیرینه ٬بس که خوشمزه شده وزبون میریزه٬ دلم میخواد درسته قورتش بدم.                                                    .                                                

توپولو هم طفلکی حسودی میکنه و حقم داره ٬چون خودش هنوز خیلی کوچولو هست و توجه میخواد ٬ولی یکی اومده و جاشو گرفته.

یه وقتایی که به پوپولی زیاد توجه میشه ٬میره پوپولی روبغل میکنه و فشارش میده و میگه خواخر (خواهر)خودمه.ولی همچین پوپولی رو میچلونه که دادش در میاد.

وقتی هم که کسی به داد پوپولی نمیرسه یه ضربه جانانه نوش جان میکنه.                             . 

 

پوپولی منو که میبینه انگار آدامس و شکلات و موبایل دیده.

میگه:آدانس(آدامس) داری؟

خشلات(شکلات) داری ؟                                        . 

اونروز از سر کار اومدم خونه٬هنوز تو نیومده بودم که پوپولی دویید تو بغلم و پرسید :آدانس داری؟

من:نه

پس خشلات بده!!

من:ندارم عزیزم.

تا یه عالمه وقت  میرقصید و میخوند :آدانس نداره٬خشلات نداره

 

تیکه کلامهای جدیدشون که من خیلی دوست دارم:

توپولو:چکلم کردی(کچلم کردی) . 

مریم جون گوگولی خودمه.

 

پوپولی:دوشت دارم یه عالمه ٬اندازه یه گابلمه (دوستت دارم یه عالمه٬اندازه یه قابلمه)

پوپولی هر موقع از کسی عصبانی بشه میگه:بیتربیت تووووووووو(تف) فقط صدای تف کردن رو در میارم .میمیرم واسه این کارش .خیلی بامزه میگه بیتربیت توووو   

آمپرش که خیلی بالا بزنه به یه تف راضی نمیشه٬ تند و تند میگه تووو تووو توووو ......... 

 

دوتاییشون عاشق آهنگ آتیش پاره محسن یگانه هستن و وقتی میان میگن:مریم جون تلشون(تلفن) بزار.

 آخه یه قسمتش میخونه:تلفن رو ور دار٬ برو تو اتاق با هر کی که دلت میخواد حرف بزن ٬بیخیال من..

جون هر کی که دوست داری بیخیال من شو ٬ از سر کچل من دست بردار...

وقتی این آهنگ رو میزارم دو تاییشون مثل اینایی که اکس خوردن٬ شروع میکنن به رقصیدن و بالا و پائین  پریدن و دست زدن.                                                                        .  

 

صد بار هم که گوش کنن خسته نمیشن ٬فقط همین اهنگ رو دوست دارن.

                                                                                               

سر کاری

 

سعي کن پيشرفت کني ولي فراموش نکن قبلا کي بودي.....

                      

حتي زماني که ناراحت هستي..اخم نکن ولبخند    بزن ..زيرا ممکنه کسي عاشق لبخند تو بشه...

          

هميشه يادت باشه که در هر اتفاقي حکمتي نهفته هست...
                    

 

کک به تنور افتاده!

 

سلام

خیلی خیلی ازتون ممنونم و از این که دوستای خوبی مثل شماها دارم خیلی خوشحالم.

یه جورایی وب لاگم طلسم شده بود و نمیتونستم آپ کنم.البته یه جورایی نه حوصلشو داشتم و نه احتیاج به نوشتن تو وب لاگم.

آدم هر کاری که میکنه بر حسب احتیاج و ارضا یکی از احساساش هست.

بگذریم٬ مریم برگشت با یه قصه جالب و شنیدنی که قول میدم تا حالا هیچ کدوم به عمرتون نشنیدین.

این قصه رو بارها از زبون مادرجونم(مامان مامانم)تو بچگی شنیدم ٬منتها آخر این قصه نمیخوابیدیم و دست میزدیم و شلوغ میکردیم.سر دسته این شلوغ بازی ها هم مادرجونم بود. (قربون مادر جونم برم)

حالا گوش کنید قصه رو:

 

یکی بود یکی نبود ٬غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود.

روزی یک کک داشته رد میشده و افتاده تو تنور.

مورچه میبینه و یه مشت خاک بر میداره و میریزه رو سرش.

از کنار آب رد مشده ٬آب میپرسه:مورچه خاک بر سر ٬چرا خاک بر سر؟

مورچه میگه:مورچه خاک بر سر٬کک به تنور افتاده.

آب هم خودشو تکون میده و گل میشه.

آب به گندم میرسه و از گندم میپرسه:آب لای گون ٬چرا لای گون؟

آب میگه:آب لای گون٬ مورچه خاک بر سر٬ کک به تنور افتاده.

گندم هم سرشو خم میکنه و سر و ته میشه.

درخت گندم رو میبینه و میپرسه: گندم سرو کون٬چرا سرو کون؟

گندم میگه:گندم سرو کون٬ آب لای گون٬ مورچه خاک برسر٬ کک به تنور افتاده.

درخت هم خودشو تکون میده و برگهاش میریزه.

پیرمرد درخت رو میبینه و میپرسه: درخت پریزون ٬چرا پریزون؟

درخت میگه:درخت پریزون ٬گندم سرو کون٬ آب لای گون٬ مورچه خاک برسر٬ کک به تنور افتاده.

پیرمرد هم ناراحت میشه و به بیلش تکون میده  و بیل میره تو کونش.

دختر پیرمرد که براش غذا آورده میپرسه: بابا بیل به کون ٬چرا بیل به کون؟

پیرمرد میگه:بابا بیل به کون٬ درخت پریزون ٬گندم سرو کون٬ آب لای گون٬ مورچه خاک برسر٬ کک به تنور افتاده٬

دختر هم ظرف ماست رو چپه میکنه رو صورتش.

دختر میره خونه و مادرش میپرسه: فاطی ماست به رو ٬چرا ماست به رو؟

دختر میگه:فاطی ماست به رو٬ بابا بیل به کون٬ درخت پریزون ٬گندم سرو کون٬ آب لای گون٬ مورچه خاک برسر٬ کک به تنور افتاده.

مادره هم یک سینشو میکنه و میاندازه تو تنور.

پسر میاد خونه و میپرسه:ننه جیز و ویز٬چرا جیز و ویز؟

میگه:ننه جیز و ویز٬ فاطی ماست به رو٬ بابا بیل به کون٬ درخت پریزون ٬گندم سرو کون٬ آب لای گون٬ مورچه خاک برسر٬ کک به تنور افتاده.

پسر هم انگشت تو چشمش میکنه و یک چشمش کور میشه.

پسر میره مکتب و آخونده میپرسه:شاگرد یک چشمی٬چرا یک چشمی؟

پسر میگه:شاگرد یک چشمی٬ ننه جیز و ویز٬ فاطی ماست به رو٬ بابا بیل به کون٬ درخت پریزون ٬گندم سرو کون٬ آب لای گون٬ مورچه خاک برسر٬ کک به تنور افتاده.

آخونده هم نصفه ریشش رو میتراشه و میره جلو در مکتب میشینه.

خره داشته رد میشده میپرسه:

آخوند نصفه ریش٬چرا نصفه ریش؟

میگه:آخوند نصفه ریش٬شاگرد یک چشمی٬ ننه جیز و ویز٬ فاطی ماست به رو٬ بابا بیل به کون٬ درخت پریزون ٬گندم سرو کون٬ آب لای گون٬ مورچه خاک برسر٬ کک به تنور افتاده.

خره هم چند تا گوز میده و میگه: اینا همه به گوزم٬ اینا همه به گوزم...............

 

این قسمت آخر که میشد شلوغ میکردیم و دست میزدیم.

خوب امیدوارم که نکته این قصه رو گرفته باشین و آویزه گوشتون بکنید.

 

مامانم میگه: این قصه رو واسه بچه های حالا تعریف کنی سریع همون نکته بی ادبی آخر قصه رو یاد میگیرن و...

ولی شماها میشنیدین و گذر میکردین.(بس که بچه های خوبی بودیم)

 

                                                                           

 

 

پرم از سایه برگی در آب...

 

ابری نیست.

بادی نیست.

می نشینم لب حوض:

گردش ماهی ها٬ روشنی٬ من٬ گل٬آب.

 

آسمانی بی ابر٬اطلسی هایی تر.

 

نور در کاسه مس٬چه نوازش ها می ریزد!

نردبان از سر دیوار بلند٬صبح را روی زمین  می آرد.

پشت لبخندی پنهان هر چیز .

روزنی دارد دیوار زمان٬ که از ان٬چهره من پیداست.

چیزهایی هست٬ که نمیدانم.

میدانم٬سبزه ای را بکنم خواهم مرد.

میروم بالا تا اوج٬من پراز بال و پرم.

راه می بینم در ظلمت٬من پر از فانوسم.

من پراز نورم و شن

و پر از دارو درخت.

پرم از راه ٬از پل٬از رود٬از موج.

پرم از سایه برگی در آب:

چه درونم تنهاست

 پیوست:اومدم فقط بگم که من سر جام هستم و محکم چسبیدمش و حالم خوبه٬نگران نباشید.

فقط یه مقدار مشغولیات زندگیم زیاد شده  و توش غرق شدم.کمککککککککککککککک 

 

ماه رمضان هم تمام شد و مریم تو کل ماه رمضون فقط یک روز روزه گرفت(خسته نباشم و نماز و روزه ام قبول باشه).

چه کنیم! هم دکترمون گفت روزه نگیریم ٬هم رییس خونه (مامانم).

نمیدونم چرا ایتقدر بی اشتها شدم؟!!

هیچی نمیخورم .همون مقداری هم که میخورم از ترس مامانم هست و گرنه نمیخوردم.

هر چی هم که میخورم بلافاصله حالت تهوع میگرم.

خلاصه تا جایی که بشه از خوردن هر چیزی در میرم .

به عرض این دو ماه کلی لاغر شدم .

مامان :ریغ ماسوک شدی٬ بس که هیچی نمیخوری.

خاله:داری میمیری چه جوری زنده ای؟چرا غذا نمیخوری؟رنگ و روت مثل مرده هاست.

من:خاله جون الان لاغری مد هست هر چی کمرباریک تر و کاغذی تر٬ خوشتیپ تر. منم چون میخوام با مد پیش برم٬ رژیم گرفتم که کاغذی بشم.

خاله :شدی٬ دیگه نمیخواد بیشتر از این رژیم بگیری.

حالا همچین باورتون نشه و فکر کنین من مثل پلنگ صورتی که وقتی یه چیزی از روش رد میشد٬ شدم.این مامانا تا بچشون دو کیلو وزن کم میکنه فکر میکنن داره میمره.

 

یکشنبه مرخصی گرفتم چون سال پدر جونم(پدر بزرگم)بود و مادرجونم برای سالشون یه عالمه مهمون  برای افطاردعوت کرده بود .(یه فاتحه هم برای پدرجونم بخونین)روحش شاد .

دوشنبه هم که تعطیلی خودم بود (چون من یک روز قبل از تعطیلی ٬تعطیل هستم)ولی از اونجایی که دولت لطف کرد و چهارشنبه و پنجشنبه رو هم تعطیل اعلام کرد ٬من حاسبی خر کیف شدم و به یه مسافرت یک روزه رفتم.

جاتون خالی اول سر راه رفتیم قدمگاه بعد نشابور ٬خیام و کاشمر.

رفتن از نشابور به سمت کاشمر رفتیم ٬جاده خیلی زیبایی داشت ٬ولی صد رحمت به جاده چالوس !!نمیدونین چقدر این جاده پیچ در پیچ بود.بس که هی ماشین اینور و اونور مپیچید٬ حالم یه جوری شده بود و لحظه شماری میکردم که برسیم .ولی جای همتون خالی سفر یه روزه خوبی بود .هر چند همش تو ماشین بودیم و در حرکت.

 

واما از توپولو و پوپولی که قربونشون برم:

یک شب از سر کارم رفتم خونه داییم و شب موندم .شب موقع خواب ٬مامانشون دوتاشون رو با هم برد دستشویی.

یکم که گذشت دیدم صدای پوپولی میاد که میخونه:ماشاا... ماشاا... بهش بگین ماشاا... شد(صد) قولو وا.. (قل هو وا...)بهش بگین ماشاا... هر کی نگه ماشاا... عاروس (عروس) بشه٬ ای شاا...

و مابینش تو پولو هم شروع به همخوانی کرد.

نمیدونین دوتاشون چه آوازی در دستشویی سر داده بودن ٬مرده بودم از خنده .

پوپولی رو چون تازه از لاستیکی گرفتن٬بچه فکر میکنه که داره شاهکار عظمی انجام میده و واسه خودش تو دستشویی ما شاا.. ماشاا... میخونه.

                                                             خوشتیپ شدم؟؟؟

                                                                                                      

سینووکس

 

آمپول آونکس ایرانی با همکاری انیستیتو فرانهوفر٬آلمان با نام سینووکس تولیدشد.

آمپولهای سینووکس دونه ای 50 هزار تومان هست٬ که چهارد عددش در ماه میشه 200 هزار تومان و با بیمه تامین اجتماعی که من دارم میشه ماهی 30 هزار تومان.

ماهی 12 هزار تومان از آونکس خارجی ارزونتر در میاد ٬که همچین فرق قیمتی هم نداره این همه خودشونو کشتن.البته آمپول ملی هست مثل خودرو ملیمون.

ولی هر چی هست من یکی که خیلی راضیم٬ چون عوارضی که برام داشت نصف عوارضی بود ٬نسبت به وقتی که آونکس خارجی میزدم .

هر دفعه پیش دکترم از عوارضی که آونکس برام بوجود میاره مینالیدم.

 دکترم میگفت:این نشونه اثر کردن دارو در بدنت هست و خوبه.

خلاصه یا این آمپولهای سینووکس اثر داروییش کمتره یا آمپولهای آونکس ایراد داشته و به من نمیساخته.

 این پنجشنبه  اولین آمپول سینووکس رو زدم ولی خداروشکر خیلی بهتر از هر هفته بودم .

اولها که آونکس میزدم یک روز تب و لرز میکردم و از استخوان درد و ضعف عضلات مثل این معتادا به خودم میپیچیدم ٬این اواخر که دو روز شده بود

مخصوصا من که برعکس همه هستم .پنجشنبه ها تعطیلم و جمعه ها سر کار میرم.جمعه ها رو تو محل کارم از استخوان درد به خودم میپیچیدم.

به اطلاع دوستان ام اسی هم برسونم که اگه بخواین همون آونکس خارجی رو بزنید. باید ماهی 110 هزار تومان پرداخت کنید که فکر کنم صرفه به همین سینووکس باشه.

چون ایرانیش اومده. بیمه درصد کمتری از هزینه آمپول خارجی رو میده.

 

سر اون قضیه ای  که تو محل کارم پیش اومده بود. اصلا کوتاه نیومدم و تونستم اون  همکارهای ....رو محکوم کنم.

یکی از همکارا بهم گفت :میبینم خانم ...هنوز از راه نرسیده روزنامه رو بهم ریختین.

من:برای چی؟

همکار:این تبصره هایی رو که هیئت فنی بالا تصویب کرده رو خوندین؟

من: بله .ولی من فقط از حقم دفاع کردم.

 

به مامانم میگم :این دوتا همکار ... فکر کردن من یه دختر بی زبون و به وقول خودشون ضعیفه هستم که میخواستن اشتباه خودشونو گردن من بندازن!!

خبر نداشتن که پشت این چهره آروم و مظلوم بعضی وقتها چه هیولایی هست.

مامان:از آخر این زبون دراز تو کار دستت میده !

من:وا مامان جون خوب درازه تو دهنم جا نمیشه هی میپره بیرون٬ تقصیر من که نیست.

 

پینوشت:قول میدم دفعه بعد به خاطر شبنمگلم  هم که شده درباره توپولو و پوپولی بنویسم.

  

              

شبهای قدر

 

شهادت حضرت علی (ع) را تسلیت میگم.

یه فلش کوچیک هم به مناسبت شبهای قدر و شهادت حضرت علی(ع)برای سایت روزنامه انجام دادم که میتونید به اینآدرسبرید و ببینید.

مخصوصا دوستانی که حس کنجکاویشون قلقلکشون میداد٬ برای اینکه بدونن من کدوم روزنامه کار میکنم.

اما جون آبجی به مرام و معرفتی که دارین٬ اسمی ازش تو وب لاگم نبرید.(به خاطر فضول بودن یاهو و گوگل میگم هااااااااااااااااااا)

چون اگه یه خر تو وبلاگت بگی ویکی بره در مورد خر جستجو کنه یاهو و گوگل بس که تو کارش دقیقه٬ آدرس وبلاگ تو و سایت روزنامه  رو که از خر +  اسان تشکیل شده رو به طرف میده.

 

 پیوست۱:چرا باز بلاگفا قاطی کرده ؟

هی میومدم تو وبلاگم میدیدم نظرات رو 24 کلید شده و نغییر نمیکنه .ما هم فکر میکردیم که خوب حتما کسی نظر نداده دیگه !

بعد که نظر خواهی رو باز کردم دیدم نه بابا ٬دوستان به ما لطف دارن٬ این بلاگفاست که به ما لطف نداره.

روز اول که خواستم بلاگ بزنم فکر کردم بلاگفا از همشون بهتره ولی تو زرد در اومد .تازگی خیلی بد شده !!

حالا هر چند که مفت باشه و کوفت باشه.

 

پیوست۲:با این سرعت بالا اینترنت ٬فلش دفعه اول یه مقدار کند اجرا میشه و گیر داره ٬البته سایت روزنامه مشکل داره .

  ولی شما تحمل کنید٬ تا آخرش که شهادت رو تسلیت میگه بره .دفعه دوم خوب اجرا میشه. 

 

دختر پشیمون

 

سلام

وای که چقدر دلم براتون تنگ شده بود ولی امان از این کمبود وقت و خستگی تموم نشدنی من.فقط روزی 7.30 ساعت کار میکنم ولی وقتی میام خونه انگار کوه کندم.

البته دکترم میگه تو خیلی خوبی که میتونی روزی 8 ساعت کار کنی و این خستگی طبیعی هست .

یکی از مشکلات بیماران ام اسی همین خستگی زود رس هست.بعضی وقتها حتی صبح که از خواب بیدار میشم خیلی خستم .

و اما کار...

. (لیتوگرافی) رفتم. ctpهمونطور که گفته بودم تو روزنامه در واحدطراحی کار میکردم ولی حالابه .

از محیط و همکارهای این قسمت خیلی راضی هستم ولی کارشون خیلی پر استرس هست و با مواد شیمیایی در تماس هستم.که هر دو اینها برام بده.البته قرار شدهفقط دو ماه  این واحد باشم.

 

البته کار مشکلات خاص خودشو داره ولی روزنامه خیلی مشکل داره.مثلا همین دیروز دو عدد از  همکارهای واحد قبلی که بودم٬ میخواستن اشتباه خودشون رو گردن من بیچاره بیندازن ٬که امیدوارم خدا بخیر بگذرونه و دروغگو رسوا بشه .نمیدونم چه جوری بعضی ها پای خسارت مالی و اشتباه تو کار که میشه٬ حاضرن هر دروغی رو بگن .

جای جالب اینه که دوتاشون رسمی هستن و مدتهاست که با هم همکارن و از پشت هم در اومده بودن و هر چی من میگفتم انکار میکردن و ...(به روباه گفتن :کو دمت گفت:رفته شاهد بیاره )

خدا ازشون به خاطر دروغهاشون و عصبی و ناراحت کردن من که برام سمه بگذره .

و از منم به خاطر حرفهایی که تو عصبانیت زدم . (خدایا غلط کردم) (خدایا غلط کردم) (خدایا غلط کردم) (خدایا غلط کردم) (خدایا غلط کردم) (خدایا غلط کردم) (خدایا غلط کردم) (خدایا غلط کردم) (خدایا غلط کردم) (خدایا غلط کردم)آخییییییییییی شاید این جوری از عذاب وجدان بابت فحشهای آبداری که از رو عصبانیت پشت سرشون دادم راحت شم.

ولی نه نمیشم .چقدر بده که آدم نتونه عصبانیتشو کنترل کنه .

من در کل آدم آرومی هستم و ظاهر آروم و مظلومی هم دارم٬ ولی امان از روزی که حرف ناحق بشنوم(حتی  اگه در مورد خودم نباشه) یک دراکولایی میشم که نگووووووووووووووووووووووووووو

میخوام سعی کنم بعد از این هر چقدر هم یکی عصبیم کرد٬ کنترلمو از دست ندم .تازگی خیای حساس شدم و زود  عصبانی میشم و در دیوارو بهم میکوبم.قبلا این جوری نبودم (فکر میکنم از وقتی آونکس میزنم خیلی کم طاقت تر شدم و زود ار کوره در میرم)

مثلا یه نمونه دیگش همین کامنت همسر. احمد ج . بود که خیلی عصبیم کرد  چون به ناحق بهم تهمت زده شده بود . ومنم  یه جواب مانند نظرایشون دادم. و به قول .احمد ج. جواب بدی رو با بدی نمیدن.

حرف حساب جواب نداره.من باید جواب ایشون رو میدادم٬ ولی نه به سبک خودشون.

خوب دیگه حالا اگه بخوام از اشتباهاتم بگم٬ تمومی نداره !!!!! بس که دخترررررررررررررررررررررر بدی شدم.

خدایا منو ببخش

 

پیوست:از سجاد عزیز به خاطر به یاد بودن تولدم که ۷ مهر بود و جشنی که برام تو وب سایتش گرفت خیلی ممنونم.چاکریم دیداااااااااااااااااش سجاد

                                                                                                        

دروغ‌هايي كه اينترنت به من آموخت

 

ماكياوليسم خبري و نگاهي به چند Hoax اينترنتي در ايران
برگرفته از نقطه ته خط
 
Hoax يا Hoaxes به اخبار و مطالب و عكس‌‌هاي فريبنده مي‌گويند كه بيشتر جهت شوخي يا تحريف واقعيتي ايجاد شده و منتشر شده باشند. هَوكس را مي‌توان «دست انداختن» نيز معني كرد كه از Hocus Pocus يا تردستي گرفته شده است.*
موضوع هر هوكس نيز بستگي به هدف سازنده‌ي آن دارد. شوخي‌هاي معروفي نظير پايان دنيا يا نمايش مشهور راديويي اورسون ولز بر اساس كتاب جنگ دنياهاي اچ.جي.ولز كه اورسون ولز در نقش خبرنگاري با جديت صحنه‌ي حمله‌ي مريخي‌ها را تعريف كرده و چند شهر آمريكا را در هراس فرو برد از نمونه هوكس‌هاي راديويي در قرن گذشته هستند. دروغ‌هاي آوريل و دروغ‌هاي نوروزي را نيز با اين كه لو رفته‌اند اگر ماهرانه و باورپذير طراحي شوند شايد بتوان در زمره‌ي هوكس‌ها قرار داد مانند شوخي نوروزي روزنامه شرق در مورد كج شدن برج ميلاد.
معمولاً لينك يك خبر يا تصويري خاص به نسبت اهميت خبري آن يا منافع براي توزيع‌كننده آن، از درجات خاصي از توجه برخوردار است. بسياري از افراد نيز اخبار و برنامه‌هاي تلويزيوني را بيش از هر رسانه‌ي ديگر باور مي‌كنند و بعضي افراد نيز اينترنت را با همان قياس رواني و ذهني نوعي «تلويزيون» مي‌پندارند و در نتيجه باور اخبار و عكس‌هاي هوكس كه معمولاً به صورت حرفه‌اي تهيه مي‌شود براي آنان ساده‌تر مي‌شود.
در اين زمينه صدها مورد ريز و درشت را مي‌توان مثال زد كه به دليل رويكردهاي رنگارنگ سياسي در اكثر رسانه‌هاي ايراني، پيش از اين كه جنبه‌ي هوكسي و تفريحي داشته باشند سرچشمه گرفته از شايعه و يا منافع خاص سياسي هستند. شايد به آنها بتوان نام «ترفندهاي هدفمند» نام نهاد .
در رسانه‌هاي ديگر اين به ندرت اتفاق مي‌افتد نظير شوخي فردي كه خبر دستگيري كيانوش استقرارزاده در روستاي برره توسط ماموران جمهوري اسلامي را تلفني به مجريان برخي شبكه‌هاي ماهواره‌اي فارسي گفته بود و مدتي موجب مزاح شده بود يا خبر غيرواقعي حل معماهاي اينشتاين توسط دختري ايراني كه ابتدا توسط تلويزيون ايران و بعد در رسانه‌هاي ديگر منعكس شد و مثال‌هايي از اين قبيل. اما در اينترنت اين موضوع به دليل تراكم اطلاعات و نيز مسائل خاص فني و تكنيكي نظير استفاده از جلوه‌هاي فتوشاپ و نرم‌افزارهاي گرافيكي بيشتر اتفاق مي‌افتد و شايد به دليل توسعه‌نيافتگي اينترنت در ايران مقداري براي عامه باورپذيرتر باشد.
اهميت شناخت عكس‌ها و پيام‌هاي فريب‌‌آميز اين است كه مديران رسانه‌ها و سايت‌هاي خبري به علت آسيب‌پذيري در اين مورد و گسترش سريع شايعات اينترنتي به دليل ذات تكنولوژيكي آن، پيش از هر چيز از صحت و سقم رويدادها و عكس‌ها كاملاً اطمينان حاصل كنند و اعتبار و اصالت اخبار خود را با دقت بيشتري كنترل كرده و بر خروجي مطالب خود نظارت دقيق‌تري داشته باشند. به همين لحاظ و بر اساس تجارب به دست آمده شايد لازم باشد يك مدير يا مسؤول خبر يك سايت خبري علاوه بر قواعد خبرنويسي و نگارش و معلومات عمومي بالا در زمينه‌هاي متعدد و ساير رشته‌هاي مرتبط با رسانه، با نرم‌افزارهاي گرافيكي نظير فتوشاپ و افكت‌ها و فيلترها و با انواع فونت‌ها و سياق‌هاي آن و ديگر مسائل فني وب و كامپيوتر به خوبي آشنا باشد.
اين تنها نمونه‌هايي از هوكس‌هاست كه در مدت‌هاي اخير در سايت‌هاي مختلف منعكس شده است و منشاء آنها اينترنت است و نه رسانه‌هاي ديگر. لينك تمام اخبار و منابع در اين زمينه موجود است كه هر كدام از چه منبعي آمده و يا كدام سايت خبري آن را درج كرده كه بسياري از كاربران ثابت اينترنتي مي‌دانند. شايد براي وبلاگ‌ها و سايت‌هاي شخصي اين خطاها اهميتي نداشته باشد اما براي رسانه‌هاي خبري و سايت‌ خبرگزاري‌ها نوعي آسيب و تهديد به شمار مي‌آيد:
 
آدم از تعجب شاخ در میاره  
 
               
ادامه نوشته

مشتری های چشم چرون....

 

سلام .من برگشتم .

خیلی وقته میخوام بیام آپ کنم ولی نشد.

چشمتون روز بدنبینه یه سرماخوردگی بدی خورده بودم (تب و لرز٬گلو درد وآب ریزش بینی هم که نگو مثل آبشار  ...)خدارو شکر رو به بهبودی هستم.

تمام هفته کارم خیلی زیاده و وقت نمیکنم آپ کنم٬ دلم به روز جمعه که تعطیلم خوشه که اونم با زدن این آمپولهای آونکس٬ کوفتم میشه.هنوز بعد از چند ماه بدنم به این آمپولها عادت نکرده و هر پنجشنبه که آمپول میزنم٬ تا دو روزتب میکنم و استخوان درد میشم.

دکترم گفت:ممکنه تا موقعی که این دارو رو استفاده میکنم٬ همین عوارض رو برام داشته باشه.

البته چون میدونم بعضی از خواننده های وب لاگم کسائی هستن که متاسفانه تازه ام اس گرفتن.اصلا نترسند٬برای هر کسی یه جور عوارضی داره.برای بعضی ها هم هیچ عوارضی نداره.

از اونجایی که من علاوه هستم ٬همه عوارض آونکس رو به طور ثابت دارم.

 

 

 

این پست رو آقایونی که زود رگ غیرتشون میزنه بالا نخونن .

با عرض معذرت از کلیه خوانندگان مذکر٬ولی این یک حقیقت در مورد جنس خودتون هست .

انواع مشتری های چشم چرون روزنامه:

25 ساله =کلی سوال الکی میپرسه٬چایی نخورده پسرخاله میشه و باهات شوخی میکنه.

45 ساله=عکس یه گربه رو صفحه مانیتورم گذاشتم.میگه بپا این پیشیه نخورتت.

70 ساله =تو قسمت پذیرش نشسته٬ از اتاق بیرون میرم ٬ همچین از بالا تا پائین و پائین تا بالا براندازت میکنه میرم که انگار تا حالا آدمیزاد ندیده.

80 ساله=خیلی فوضول و پرو!!! (یه پیرمرد مرتب٬تر تمیز و اتو کشیده ودریغ از یه تار مو مشکی رو سرش و یکی از مشتری های ثابت روزنامه هست.)

-اسم؟قد؟وزن؟تحصیلات؟

من:جوابشو میدم.

-ماشاا... متناسبی٬ قد و وزنت خوبه.

دستشو میزاره رو انگشترم می پرسه ازدواج کردی؟

من:نه٬یکم بهش رو میدادم دستشو میذاشت رو دستم .زود دستمو عقب کشیدم.

اسم کوچیکت چیه خانم ...؟

من:مریم.

- خوب مریم جون همون ...

(به خاطر سن و سالش هر چی پرسید جواب دادم٬ ولی یکم که گذشت دیدم نه بابا این از اون 25 ساله هاشم بدتره)

خلاصه کلام اینکه مشتری هایی که میان یکی از یکی بد چشم ترن.

برای همین چشم خوردم و مریض شدم.

 مثل این بچه دماغو ها شدم و از جعبه دستمال کاغذی دل نمیکنم.

دعا کنید این آب بینی من بند بیاد وگرنه حتما به خاطر خرید دستمال کاغذی ورشکست خواهیم شد.

اینم نقاشی مریم با دماغ آویزون شده.

حالتون بهم خورد.اشکال نداره مگه از من نمیخواین حتما در مورد پستم نقاشی بکشم.

 

پینوشت:این عکس رو امیر  چرک نویس  آدرسشو داده برین ببینین حالتون بهم بخوره

پرسیده با من نسبتی نداره؟

                                                          

قصه ناموسی

 

مامان و بابای توپولو و پوپولی(دختر دائی هام) به عروسی رفته بودن و این دوتا خوشمزه رو خونه ما گذاشته بودن.

پوپولی که دو سالشه و خیلی وقت نیست حرف افتاده٬ تمام مدت موقع نگاه کردن سریال نرگس٬خوشلا باید بلقصن(خوشگلا باید برقصن) میخوند و توپولو(سه سال ونیمشه) تو گوش من ویز ویز میکرد و هی میگفت :مریم جون اینو برام میخری؟اونو برام میخری؟

ساعت۱ شب بود و هنوز دائیم دنبالشون نیومده بود.پوپولی هم خسته شده بود ٬بهانه میگرفت و زد به گریه.

منم که ساعت ٨شب خسته از سر کار برگشته بودم و اصلا حال و حوصله نداشتم مجبور به چه کارائی که نشدم.

تو بغلم گرفتمش و انواع شکلکاو صداهارو در اوردم .اونم دقیقا مثل من همون شکلکا و صداهارو در می آورد.نمیدونین قیافش وقتی لپاشو باد میکرد و میخواست ادای منو در بیاره چقدر خنده دار میشد٬و به حدی جدی این ادا و شکلکارو در میاورد که می مردم از خنده ولی خودش با جدیت تمام و یکمی همراه با اخم کارشو ادامه میداد.

من که دیگه نمیتونستم از خستگی بشینم ٬به پوپولی گفتم:بیا بخوابیم و برات قصه کدو قلقله زن رو تعریف کنم.

یکی بود و یکی نبود ...

...کلاغه به خونش نرسید .

پوپولی:بازم کدو قلقلی میخوام.

من مجبور به گفتن دوباره قصه شدم و برای بار سوم هم خواستار کدو قلقلی شد و من حواله مامانم کردمش.(خصوصیت عجیب بچه ها٬ از یه چیزی که خوششون میاد  دوست دارن هزار بار تکرار بشه)

مامان: یکی بود و یکی نبود ...      

(تااین قسمت)   - کدو قلقله زن اینجا ندیدی پیرزن؟     - کدو قلقله زن مادرته ٬خواهرته...

من:وا مامان جون چرا قصه رو ناموسی میکنی؟

مامان:فراموش کرده بودم یه چیزی سر هم کردم و گفتم.

 

 

جودی به تولد می رود

 

ساعت ٣خسته و مونده از سر کار برگشتم خونه٬غذا خوردم.رفتم بیرون مقوا خریدم٬ جعبه برای کادو تولد سارا دوستم درست کردم٬حمام رفتم٬ یکمی خوشگلان کردم و یه تاکسی گرفتم و رفتم خونه سارا.

میتونم بگم از خستگی دیگه جونی واسم باقی نمونده بود.ولی مگه من از رو می رم٬اینقدر شلوغ کردم که دو بار سرم گیج رفت .آخه یکی نیست بگه بچه بشین سر جات.

بس که شیطونی کردم یکی از دوستای سارا بهم گفت:خیلی باحالی ٬اخلاقت کپ جودی اوبوته٬فقط کافیه موهاتم دو تا ببافی٬ میشی خودش.

حقم داشت بهم بگه جودی.آخه تو اون چمع تیتیش و عصا قورت داده تنها کسی که شیطونی میکرد و کلاس نمی ذاشت من بودم.

 

اینم یه نمونه از رانندگی مشهدی ها که همه ازش مینالن:

طرف اینقدر غرق در صحبت با موبایلش بود که چراغ قرمز رو رد کرد ٬اون طرف چهارراه ایستاد ٬چراغ که سبز شد راه افتاد و رفت. 

                                                                            

اینم گذشت

 

سلام به دوستای گلم .دلم خیلی واستون تنگ شده بود. بلاخره تونستم آپ کنم.

دوهفته کار سخت هم گذشت و من بدون مشکل تونستم با سختی و زمان زیاد کارم کنار بیام.البته روزهای اول برام خیلی سخت بود و سردرد می شدم ولی با خوردن کپسولهای آمانتادین که برای رفع خستگی زودرس بیماران ام اسی هست مشکلم رفع شد . این کپسولهای آامانتادین به من که خیلی میسازه و مثل دوپینگ میمونه.

من تو روزنامه در بخش آگهی های تبلیغاتی هستم و کارم طراحی هست .فعلا از کارم خیلی راضی هستم. در رابطه با این که بعضی از دوستان در مورد خوب یا بد بودن مطالب روزنامه ها گفتن باید بگم که من حتی یک خطش رو هم نمیخونم و هر روز صبح با دوستام کارمون فقط نگاه کردن آگهی ها و صفحه آرائی صفحات روزنامه که کار خودمونه هست.

دوست صمیمیم سارا که از دوران مدرسه با هم دوست هستیم تو همین بخش طراحی کار می کنه و از روزی که رفتم حسابی خوش به حالم بوده که تو یه محیط جدید و نا آشنا صمیمی ترین دوستم وجود داشت .البته دوتا از دوستای دیگم هم تو بخش صفحه آرائی هستن.ولی متاسفانه با اومدن یه همکار جدیدسارا تا یه مدت دیگه به بخش صفحه آرائی میره و من با این همکار جدید تنها میشم.

دیروز تعطیلی سارا بود .همکار جدید اومد.یه پسره قد بلند و درشت هیکل(سه برابر من).

خلاصه اون بنده خدا هم که تازه اومده بود و به کار نا آشنا ٬حسابی واسش رئیس بازی درآوردم.

مخصوصا که فهمیدم فوق دیپلم گرافیک هست و یک سال از من کوچیکتره.

اول که دیدمش فکر کردم خیلی منم باشه٬ ولی طفلکی خیلی بچه خوب و خونگرمی بود و صد البته حرف گوش کن.

راستش بدجنس شدم و ته دلم خوشحال شدم وقتی دیدم به نرم افزار های گرافیکی زیاد تسلط نداره و من از هر جهت از اون بالاترم (چه دتر بدی)اما من دختر خوبی هم هستم کلی بهش چیزی یاد دادم و دوست دارم که هر چه زودتر به کار و نرم افزار مسلط بشه و منم تا جایی که بتونم کمکش میکنم.یکمی دلیل خوشحالی من به خاطر حرف دیروز مدیرمون بود که یه جورائی تو سر من و سارا زد و گفت این پسره از شماها از لحاظ نرم افزاری مسلط تره(که ازین خبرا نبود و تازه من معلمش شدم).

 

اینم شعر محشر توپولو و پوپولی(دختر دائی هام):

دیشب خواب میدیدم عخدم (عقدم)میکردن

چادر خلنگی گلی (گل منگلی)سرم میکردن

آینه٬گرآن میکردن(از زیر آئینه و قرآن ردم میکردن)

مامان جون خداحافظ

بابا جون خداحافظ

دیگه نمی یام خونتون

گور همه باباتون (گور بابای همتون)

                                                                                      

مصاحبه

 

یه مدتی به دلایلی کارمو ول کردم و خونه نشین شده بودم .البته بعد از حمله ی کوچیکی که داشتم حسابی تنبل شدم .

خلاصه کلام بعد از ارسال مدارکم به صندوق پستی باهام تماس گرفتن و گفتن از بین افرادی انتخاب شدم و برم برای تست فنی.

مرحله تست فنی هم قبول شدم٬باز تماس گرفتن که بیا مصاحبه(هفت خوان رستم هست).

اونم چه مصاحبه ااااااااااااااای! از مصاحبه های این جوری متنفرم .

پدرت چه کاره هست؟

پدربررگ٬ پدریت چه کاره بوده؟

پدر٬ پدر بزرگ٬ پدریت چه کاره بوده؟

پدربزرگ٬ مادریت چه کاره بوده؟

پدر٬ پدر بزرگ٬ مادریت چه کاره بوده؟

اسم دبستانت چی بوده؟

اسم راهنمائی و...

آدرسشون کجاست؟

ویه مشت سوال های چرت دیگه٬که میخواست باهاشون منو محک بزنه.

آخه من نمیدونم اینکه پدر پدر بزرگ مادری من چه کاره بوده یا من کجا دبستان رفتم٬ چه ربطی به اونا یا حتی خود من برای کارم داره؟!!!

دو ساعت تموم سوال و جواب میکرد ٬دهنم کف کرد .

بعضی وقتا هم جوابایی میدادم٬ که بی اختیار میزد زیر خنده (بس که از سوالاش حرسم میگرفت)

مثل:

آقاهه:حواس پرتی؟

من:در مورد بعضی چیزا آره.

آقاهه:مثلا چی؟

من:غذا رو که به من بسپرن٬ حتما سوخته تحویل میگیرن.یک نمونش همین امروز بود.

آقاهه:پس شما تو کارتون آدم حواس پرتی هستین؟

من:نه ٬به هیچ وجه .من تو کار خودم دقیقم .اگه اون غذا رو خودم بپزم امکان نداره که بسوزه ولی غذای بقیه رو میسوزونم.

آقاهه:آهااااااااا

شما اگه ازدواج کنید کارتون رو ول میکنی؟

من:نه.

آقاهه:یعنی شرط میکنی؟

من:بله

آقاهه: اگه قبول نکرد چی ؟اگه شرایطش خیلی خوب بود و فقط خواست که کار نکنید٬ چی؟ اگه خواست زمان کارتون کم بشه٬ چی؟و...

من:حالا کی خواست ازدواج کنه؟

 آقاهه:نکنه میخواین تارک دنیا بشین.

من:اگه با ازدواج نکردن کسی تارک میشه ٬پس چه همه تارک دنیا داریم.

خلاصه این قدر از خودم خل و چل بازی در آوردم که نگو و نپرس.آخرش که میخواستم از اتاق بیام بیرون بهم گفت:شما خیلی آدم رک و با صداقتی هستین.

ولی من با و لونچ آویزون اومدم بیرون٬ چون با اون حرفایی که من زدم(که این جا نگفتم) امکان نداره قبولم کنن.

وقتی اومدم بیرون خندم گرفته بود و یاد دوستام افتادم که همیشه بهم میگن جودی ابوت.فکر کردم بازم این جودی بودنم کار دستم داد .

ولی اشتباه نکنین !

همین جودی بودنم باعث شد از بین همه اونا از من خوشش بیاد و من انتخاب بشم.

 

الان به مدت یک هفته هست در روزنامه ... (به دلایل امنیتی اسمشو نمیگم) که معروفترین روزنامه مشهد و کل استان هست شروع به کار کردم.این هفته تایم کاریم زمان اداری بود البته بدون تعطیلی ولی هفته بعد مجبورم از ٣۰ : ٧ صبح تا ٣۰ : ٧ بعد از ظهر کار کنم( ۱٢ساعت کامل)که فکر میکنم برای من یه جور خودکشی هست. فقط همین یه هفته این جوری هست ٬ ولی مجبورم این یه هفته صدام در نیاد تا قرارداد ببندم.

راستش تو همین  هفت ساعت و نیمی که الان میرم موندم و جنازه خونه بر میگردم.

میدونم برای من خستگی خوب نیست و حقیقتا مثل گذشته توان جسمی ندارم. اما من میخوام ام اس رو شکست بدم ونمیخوام قبول کنم که من نمیتونم.چون میتونم.

برام دعا کنید که بتونم از پس کارم بر بیام .

 

 

پیوست:با عرض شرمندگی از کلیه دوستان برای مدتی نمیتونم به و بلاگاشون سر بزنم. بهم حق بدین چون  ۱٢ساعت کاردر روز دیگه هیچ فرصتی برای من باقی نمی ذاره.حتی همین الان هم که ٣۰ : ٧ ساعت میرم وقت نکردم به وب لاگ دوستان عزیزم که منو شرمنده کردن برم.

به خاطر کمبود وقت مجبور شدم همه مطالب رو تو یک پست بذارم .

 

                                                                                     

در حسرت یک نگاه

 

ولادت با سعادت حضرت علی (ع) را به تمامی دوستان تبرک میگم .

 

من یک شیعه هستم و به شیعه بودنم افتخار میکنم و روز ولادت حضرت علی٬ روز عزیز و شادی برای من و همه شیعیان هست.

ولی افسوس که امسال عزیزترین پدر دنیا برای من وجود خارجی نداره.

الان نزدیک به یک سال از فوت پدر جون مهربونم(بابای مامانم) میگذره و امسال تو جشن شادی ولادت حضرت علی و روز پدر در بین ما نیست.

نمیدونید چقدر دلم برای اون نگاه مهربون با اون چشمای آبی قشنگ تنگ شده .

برای شنیدن کلمه همیشگی دختر نازنینم٬

و میدونم که در حسرتوشون تا همیشه باقی میمونم.

چقدر نوشتن این چیزا برام سخته و هر کار میکنم نمیتونم جلوی اشکامو بگیرم٬پس تمومش میکنم .

منو ببخشید این قدر غمگین نوشتم اونم برای یک تولد بزرگ.

 

 یه فلش کوچیک و ساده به خاطر این مناسبت درست کردم و لی نتونستم بزارمش.

 کسی میتونه کمک کنه؟  

ببخشید زودتر آپ کردم جون فردا نمیتونستم آپ کنم. 

                          

                                          

اینم لینک دانلود فلش

تو به من خندیدی

 

در آمد

تو به من خندیدی و نمی دانستی

 من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب دزدیدم.

باغبان از پی من تند دوید.

سیب را دست تو دید.

غضب آلود به من کرد نگاه

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک

و تو رفتی و هنوز٬

سالهاست که در گوش من آرام٬ آرام

خش خش گام تو تکرار کنان٬

می دهد آزارم

و من اندیشه کنان غرق این پندارم٬

که چرا؟خانه کوچک ما سیب نداشت.