این چند وقت اخیر فشار کاریم زیاد بود ٬ خبر ناگهانی فوت یکی از اقوام رو هم که شنیدم متاسفانه تبدیل به یک حمله شد.
از آخرین حمله ای که داشتم هشت ماه گذشته و فکر می کردم با زدن این آمپولها درصد حمله بیماریم کم میشه ولی خوب...
اول سمت چپ بدنم به آنی از نوک پام تا کمر دچار کرخی و گز گز کردن٬احساس خیس بودن کف پام شد و از روز بعد پای راستم تو را ه رفتن سنگین شد و زانوم تو راه رفتن خم میخوره و برای پله بالا و پایین کردن یاریم نمی کنه و مثل این پیرزن ها دستمو به نرده میگیرم و تاتی٬ تاتی پله ها رو یکی یکی بالا و پایین میرم
.
نمی دونین چه حال بدی بهم دست داد٬ چون تا روز قبلش تو محل کارم پله های چهار طبقه ساختمان رو همچین می دویدم و بالا و پایین می کردم وفرداش ...
چقدر فاصله خوبی و بدی٬سلامتی و بیماری ٬مرگ و زندگی بهم نزدیک هست.
ولی خوب حداکثرش یک روز بود و زود خودم رو جم جور کردم و خدارو بابت اینکه میتونم راه برم شکر کردم چون خیلی ها هستند که نعمت راه رفتن رو از دست دادند.
یکی از دلایلی که حسابی تو پرم خورد این بود که٬ از دو سال ونیم پیش دو تا حمله داشتم ولی فقط در حد کرخی و گز گز کردن بود. تازه تا یک و نیم سالش هم که هیچ داروی استفاده نمی کردم و هیچ حمله ای هم نداشتم.برای همین مدت زیادی بود که ام اس یه سری مشکلات جزیی برام داشت و فقط اسمش رو یدک می کشیدم.
بعد از سه روز که دیدم اوضاع رو به بهبود نیست و هی راه رفتنم داره بدتر میشه٬تصمیم به دکتر رفتن و زدن کورتون کردم.
ولی طبق معمول همیشه بعد از سه ساعت تو مطب دکتر نشستن به علت شلوغی و بیماران زیاد٬ گفت:برو٬ نوبتت نمیشه چون از قبل وقت نداری.خیلی بتونم بهت زود وقت بدم هفت روز دیگه هست.
آخه من نمیدونم یه همچین دکتری به چه درد من می خوره؟!
هر سه ماه یک بار میرم پیشش.می پرسه:چطوری؟
من:خوبم.
یه فشارمو می گیره و چند تا چکش هم به دست و پام می زنه
و میگه برو سه ماه دیگه بیا!
ولی وقتی که دچار حمله می شم و نیاز دارم که معاینم کنه و بهم دارو بده وقت نداره.
اون روز هم بس که اصرار کردم٬منشیش گفت:مشکلت رو کاغذ بنویس و دفترچم رو برد تو اتاقش و منو ندیده برام چند تا کورتون نوشت!! تازه معاینه نکرده ویزیت هم گرفت.(آی همچین حرصی شدم)
منم زدم به سیم آخر و گفتم گور بابای هر چی دکتر معروف هست٬ همشون عین هم هستند.
تازه شاید بقیه ازینم بهتر باشند٬ حداقلش اینه که معاینم میکنن و بهم دارو میدن.
رفتم یک دکتر دیگه ٬معاینم کرد و بهم ٦ تا کورتون داد و خواست که بیمارستان بستری بشم ولی قبول نکردم و گفتم تو خونه میزنم.
به نظر دکتر خوب و معقولی میومد.البته با سینووکس کاملا مخالف بود و می گفت :تو سمیناری که تهران برگزار شده شرکت سیناژن نتونسته من رو متقاعد کنه و ...
تصمیم گیرنده خودت هستی٬ ولی ام اس رو شوخی نگیرید.من توصیه میکنم که ربیف یا بتافرون بزنید.
از همون اول٬ هم دکتر قبلیم و هم رزیدنت کلینیک ام اس بهم توصیه کردن که بتافرون بزنم٬ولی چون باید روز در میون آمپول میزدم قبول نکردم و آونکس رو انتخاب کردم.
حتی همین الان هم برام مهم نیست که همون سینووکس رو بزنم٬ولی با این وضعیتی که برام پیش اومده و نظریه دکتر جدیدم که میگه: تو ام اس رو شوخی گرفتی! نمیخوام فردا با یک حمله دیگه دچار پشیمانی بشم.
حالا موندم که چکار کنم؟؟؟
اگه ربیف بزنم هفته ای سه تا آمپول هست٬اگه بتافرون بزنم روز در میون باید آمپول بزنم.
مامانم میگه : اگه سختت هست بیا همون آونکس خارجی رو بزن.ولی راستش هم قیمتش روز به روز داره بیشتر میشه(الان ماهی ٢٢٠ هزار تومان با بیمه شده) و به خاطر آمریکایی بودن دارو٬و سیاست های در حال حاضر ممکنه که دیگه وارد نشه.و از اون بدتر٬ عوارض زیادی که برام غیر قابل تحمل شده بود رو دیگه نمیتونم تحمل کنم. این اواخر سینووکس هم عوارضش برام زیاد شده بود حتی با خوردن مسکن هم دچار عضلات درد٬سردرد و تب می شدم.
در نهایت بگم ٬حتی با زدن بتافرون هم ممکن بود این حمله به من دست می داد٬ ولی خوب همون طور که گفتم استرس و ترس از پشیمانی و نظر دکترها هست که میخوام نوع داروم رو عوض کنم با وجود اینکه خیلی برام سخته و از عوارض محل تزریق که بتافرون و ربیف دارند میترسم٬
چون من خیلی پوست حساسی دارم.
ممنون میشم از دوستانی که ربیف یا بتافرون می زنند٬راهنماییم کنند.
در این پست و یا پستهای پیشینم به هیچ وجه جنبه تبلیغ کردن خوب یا بد بودن سینووکس رو نداشتم و ندارم و فقط نظر و احساسمو می نویسم.